--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Thursday, March 24, 2005


قصه‌ای که واقعی بود
ــــــــــــــ
سپیده مویه

قصد ندارم وقتتان را بگیرم اما می‌دانم که حالتان را می‌گیرم، چرا که حال من نیز خیلی گرفته شده است. اگر نمی‌خواهید با من شریک شوید یک ضرب‌در کوچک در گوشه‌ی بالای سمت راست این صفحه است. کافی است آن را کلیک کنید.
1) جوان بود. سی سال کم‌تر داشت. مجبور شدیم ببریم سزارین‌اش کنیم.
2) یک بچه‌ی دو ساله داشت. پدرش پیر بود. شوهرش این جمع را از یکی از روستاهای اطراف با یک وانت به شهر آورده بود.
3) بدون هیچ دلیل قابل توضیحی چند ساعت بعد از عمل خون‌ریزی مغزی کرد و به ICU منتقل شد.
4) دختر دو ساله‌اش بی‌تابی می‌کرد. آوردند تا از پشت شیشه مادرش را ببیند که چند تا لوله او را به حیات وصل می‌کرد.
5) خانواده‌اش توی حیات بیمارستان چادر زده بودند و همان جا کاری را می‌کردند که شاید اسمش زندگی باشد. شب‌ها صدای‌شان بلند بود که دعای توسل می‌خواندند.
6) چه کسی فکر می‌کرد که سال‌ها بعد هر بار اسم مادر بیاید، آن دختر بچه زنی زیبا با لپ‌های گلی را مجسم می‌کند که روی تختی خوابیده، حرکت نمی‌کند، به دهان و بينى‌ و سرش هزار تا لوله و سيم وصل شده و به بهشت سفر کرده است.
7) قصه‌ی ما راست بود.

 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى