به مناسبت گشایش مجلس هفتم به منتقدان نومید، براندازان کوچک، سیاست بازان روزنامه و اینترنت وکلیه آرزومندان آرزو به دل توصیه می شود برای تمدد اعصاب و تزریق شادی و امید، از امروز بازی را جدی بگیرند. اگر بازیی به خاطرتان نیامد کافی است خود را به کودکی خود بسپارید. این حرفهای جدی را رها کنید که ما باید مبارزه کنیم. جنبش اصلاح طلبی باید خود را اصلاح کند. ما باید استراتژی تعیین کنیم و و و و؟!؟! بیایید بازی کنیم. مبارزه تنها حریف را ورزیده تر و خشن تر می سازد. مبارزه با حریفی که هیچ گونه قاعده ای برای مبارزه اش قائل نیست، محکوم به شکست است. آیا شما حاضرید هر رذیلتی حریف از خود نشان داد، شما هم رذیلتی مشابه بروز دهید. اگر مانند من این گونه نیستید، پس یک سر از خیر مبارزه بگذرید. تغییر سرانجام فرا خواهد رسید و آن زمان حتی دیوها هم یارای مقاومت در برابرش را نخواهند داشت. کسی نمی تواند زندگی را از ما بگیرد. کسی نمی تواند لذت زیستن را از ما بگیرد. پس بیایید بازی کنیم. مار و پله چطوره؟ وسطی؟ فوتبال؟ بگید دیگه :))
ريزعلي، دهقان فداكار، پس از سالها اجاره نشيني، بالاخره صاحبخانه شد. اين هديه كه از طرف بنياد مسكن به او اهدا شده است، تشكر ناچيزي است از پيرمردي كه در سالهاي جواني، پيراهن خود را در هواي سرد و يخبندان آتش زد تا مسافران قطار را از خطر برهاند.
حالا پس از اين همه سال، نه ديگر اصل آن واقعه مهم است، نه خود ريزعلي كه آفتاب لب بام است و خدا حفظش كند و نه خانهاي كه هديه گرفته. تنها چيزي كه اهميت دارد دل ريزعلي است كه به عشق همنوعانش تپيده و اين كه هنوز هم هستند كساني كه خوبي را باور دارند و آن را سپاس ميگويند.
حالا ديگر ريزعلي جزئي از تاريخ ماست. آن قسمتي كه ميتوانيم به آن افتخار كنيم.
ريز علي عزيز، ميدانم كه اينترنت نداري و پيام مرا نميخواني، اما مباركت باشد. دمت گرم!
معرفی فیلم 2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
فیلم آنتون فیشر ( Antwone Fisher ) محصول 2002 که داستانی واقعی و بر اساس یک بیوگرافی ساخته شده. فیلم به شکافتن علت خشونت آنتون فیشر با نگاهی روانشناسانه میپردازد. پسر سیاهپوستی که بدون پدر و مادر بزرگ شده و به نیروی دریایی آمریکا پیوسته بعلت مشکلات کودکی بسیار عصبی و پرخاشجو است؛ آنتون پس از کنکاش در خویش با کمک یک پزشک به خود واقعی دست یافته و ریشه مشکلات خود را مییابد؛ در عین حال به روانپزشک خود هم این فرصت را میدهد که پزشک بهتری شود. شعر زیبایی که آنتون فیشر سروده را در اینجا میتوانید بخوانید.
فیلم مدیریت عصبانیت Anger Management محصول 2003 با بازی جک نیکولسون و آدام سندلر فیلمی کمدی است در نقد عصبانیت! داستان فیلم –از دید بعضیها- شاید به نظر لوس بیاید ولی این موضوع را که گاهی مشکلات ما از عصبانیت از دست خودمان ایجاد میشود و آنرا به خارج منتقل میکنیم در قالب طنز زیبا بررسی میکند! طبیعتا از نکات قوت فیلم بازی جک نیکولسون در نقش روانشناس عصبانیت است که به درمان آدام سندلر میپردازد. بازی فوقالعاده جک نیکولسون طنز زیبایی پدید آورده که نواقص فیلم را میپوشاند.
در آنسوی دنیا؛ مردی آزادی خود را از دست میدهد و آرمان خود را پیدا میکند. فیلم آخرین سامورایی ( The Last Samurai ) محصول 2003؛ با شرکت تام کروز: کاپیتان بازنشستهای از ارتش آمریکا که در جنگهای علیه سرخپوستان تحت فرماندهی ژنرال کاستر شرکت داشته؛ توسط امپراطور جوان ژاپن برای تعلیم سربازان و ایجاد ارتشی مدرن به ژاپن میرود. فیلم در اصل به بررسی جدال سنت و مدرنیته میپردازد. دیالوگهای بسیار قوی و موسیقی زیبای فیلم که از هانس زیمر (آهنگساز آلمانی که موسیقی متن گلادیاتور هم از اوست) از موارد قابل ذکر فیلم هستند. جالب اینکه تام کروز 8 ماه قبل از آغاز فیلمبرداری به آموزش و تمرین فنون مبارزه با شمشیر پرداخت تا برای صحنههای مبارزه با شمشیر آمادگی داشته باشد. کن واتانابه (که بارها نقش سامورایی را در فیلمهای دیگر نیز بازی کرده) در نقش کاتسوموتو رهبر ساموراییهاست.
فیلم Equilibrium محصول 2002 با کارگردانی کرت ویمر داستان آیندهای خالی از احساسات است. فیلمی علمی-تخیلی که در آینده اتفاق میافتد؛ وقتی که حاکمان به این نتیجه رسیدهاند که عامل همه جنگها و خونریزیها احساسات است پس سعی در از بین بردن تمام عوامل برانگیزنده احساسات (مثل آثار هنری و ...) دارند. شخصیت اول این داستان پرستون (کرستین بیل) یکی از اعضای رده بالای حکومتی و یک ماشین کشتار واقعی است؛ با همکار خود وظیفه یافتن و در اصل شکار کسانی را دارند که از قوانین سرپیچی میکنند. نوآوری فیلم صحنههای جنگ با اسلحه گرم به شیوه هنرهای رزمی است که بسیار زیبا طراحی شده.
فیلم ناتینگ هیل محصول 1999 (Nothing Hill) با شرکت جولیا رابرتز و هیو گرانت کمدی رومانتیکی است که به زندگی یک سوپر استار هالیوود پرداخته. اینکه یک سوپر استار هم میتواند عاشق یک مرد عادی شود! شاید جالبترین شخصیت فیلم همخانه ویلیام (هیو گرانت)؛ یا اسپایکی (با بازی ریز ایفانس) است. موسیقی شاعرانه فیلم واقعا بیاد ماندنی است. فیلم با آهنگ زیبای او (She) آغاز میشود. زیباترین صحنه فیلم هم به تایید خیلیها صحنهای است که ویلیام مسیر خانه تا محل کار خود (که خیلی هم طولانی نیست) را طی میکند و در این مسیر گذشت زمان را که 3 فصل است میبینید؛ خانمی که در ابتدای مسیر باردار است در انتهای مسیر بچهای در آغوش دارد؛ آهنگ زیبای Aint No sunshine When she’s gone هم مزین این صحنه زیباست. در عین حال فیلم تا حدودی غمها و مشکلات یک سوپر استار را نیز نشان میدهد.
عراقيها همسايگان ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی آرام
بگفتا رو صبوری کن در اين درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از صبر کردن کس خجل نيست
بگفت اين٬ دل تواند کرد٬دل نيست(نظامی)
چند روز پيش بعد از ميان ترم (جدا از اينکه فکم کش اومده بود) بايکی از بچه ها ( که اصليتش آبادانی حالا ساکن اهوازند) می رفتيم خوابگاهشون( می رسوندمش) حرف ازاينترنت دراومد و گفتمش که چند تا عکس از شکنجه زندانيا ی عراق گرفتمو اينها که سر دلش باز شد٬شروع کرد به حرف زدن(با لهجه عربی):
((من اصلا دلم بحال اين ها نمی سوزه هر چی بشه حقشونه به صدام خيانت کردند حالا بدتر از اينم بهشون بشه حقشون.من فقط دلم بحال زنهاو بچه هاشون میسوزه اونم زنهای محجبشون.صدام ما رو از آسمون زد زمين ولی اينها نبايستی خيانت کنند بذارند آمريکاييها برشون مسلط بشن اصلا خيانت کردن توی خونشون به اماما هم خيانت کردند......))
اين رفيقمون گفت دلم نميسوزه ولی اين از سوختنش بود. من يک طورائی حرفش رو تائيد می کنم بين بد و بدتر بايد بد رو انتخاب کرد حالا آمريکائيها دستشون رو تا ته حلق و دماغ عراقيها بکنند کسی نمی تونه بهشون بگه بالای چشمتون ابرو.
البته همبن انفعالی که عراقيها بخرج دادند و دفاعی هم که نکردند دليلش ديکتاتوری وخفقان و آدم کشی فراوونی بود که اين صدام انجام داد وگرنه اگر يک کشور بازی بود با مطبوعات آزاد(اصلا عراق نبود) آمريکا صد سال اين خريت رو نمی کرد.
يه نکته ديگه اين داستان هم افشا گری مطبوعات آزاد بود که با چند تا عکس آبروی آمريکاييها رو بردندو اين تاثير مطبوعات رو نشون می ده ونقشی که در بيدار کردن وجدان بشر دارند. دليل اصلی مخالفت با مطبوعات آزاد هم آگهی بخشی و بيدارگری است که انجام می دهند.
لحظات باراني
گزارش يك سفر چند ساعته به دركه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
جمعه صبح را با يكي از استادان قديم قرار بر كوه گذاشته بودم. چون در تهران نبودم و قرار بر نماز صبح بود، ساعت سه بامداد حركت كردم. جاي دوستان خالي بود در نمازي كه پشت سر مردي خوانده شد كه فكرش روشن بود و دلش نوراني. من به چشم خود ديدم كه هنوز هم هستند مرداني كه بر سر سجاده جز به او فكر نمي كنند و اين از لحن و حركاتشان پيداست. هنوز هم از نسل دايناسورها كساني بر اين كرهي خاك ميزيند.
حركت زير نور كمسوي سپيده كه آرام به صبح مينشست و درددلهاي دلهاي دردمند در اين مملكت قريب و غريب، ما را از محيط اطراف غافل ميكرد و هر از گاهي فرياد رود ما را به خود ميآورد كه در كجاييم و سكوت ميكرديم.
پس از دو ساعت حركت يكريز، فال حافظ با صداي زيباي او حالي به جانهاي پژمرده از دود و درد بازآورد و آب چشمه غبار خستگي از چهرههاي سپيد و سياه زدود. حالا ميشد سري بالا كني و ببيني كه كجايي. چشم به كوه بدوزي به جاي آهن و ماشين و استواري و مدارا بياموزي به جاي سفتي و خشونت.
بعد در جمع عزيزاني كه از من ده سالي كوچكتر بودند – به سن البته و نه به دل – و به دنبال مردي كه تمام اينها بهانهي ديدن او بود پايين آمديم. در راه كتاب راه عشق را كه سرگذشت گاندي بود به من وعده داد و هنگام خداحافظي آن كتاب از ياد ما همه رفت تا بعد در ماشين فريادي از سر حسرت برآرم به درد كه ما را لياقت همين هم نبود. همين را هم شكر. همين را هم شكر. و جاي دوستان، بد جوري خالي بود...
وضعیت دانشگاههای کشور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
پیرو مطالب گذشته در مورد ردهبندی دانشگاههای جهان و تحقیق در کشورهای فقیر در شماره دو روز گذشته روزنامه شرق با استناد به همان مرجع ذکر شده در یادداشت من؛ بررسی کاملتر و جامعتری از وضعیت دانشگاههای کشور به عمل آورده و در ادامه نقدی هم از سخنان معاون پژوهشی وزارت علوم (دکتر رضا منصوری) -که گفتهاند: «ايران در افق ۱۴۰۰ با برنامه ريزى هاى صورت گرفته، جزء ۳۰ كشور اول دنيا در توليد علم خواهد بود»- نوشته که نیمه خالی لیوانی است که آقای دکتر منصوری به ذکر نیمه پر آن پرداختهاند!
نکتهای که شاید در مقاله قبلی ناگفته مانده بود میزان بالای مهاجرت نخبگان از کشور است! یادم است آماری را چند سال پیش در روزنامه خوانده بودم (متاسفانه اصل خبر را پیدا نکردم) ولی تا جایی که ذهنم یاری میکند در مطلب ذکر شده بود که در آن زمان از 125 تن از برندگان مدالهای طلا، نقره و برنز المپیادهای جهانی 116 نفر مشغول ادامه تحصیل در آمریکا هستند و ذکر شده بود که 9 نفر دیگر هم بعلت مشکلات خانوادگی تا کنون در کشور ماندهاند!
پنجشنبهي سياه
به مناسبت آغاز به كار مجلس فاشيستي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
فردا مجلس هفتم upload ميشود. براي آغاز به كار اين مجلس مفتضح كلمهاي مناسبتر از اين پيدا نكردم. محل upload شدن اين مجلس هم گرده و دهان و قلم و انديشهى تمام آزادانديشانى است كه به ايرانى آزاد و آباد ميانديشند. در اين ميان وجود حداقل تعداد روحانيون در اين مجلس اولا حكايت از اين دارد كه جناح راست شرايط جديد جامعه را درك كرده است و از طرف ديگر صدرنشينى چهرههايى مانند موسى قربانى و باهنر پشت آدم را ميلرزاند. باهنر در مصاحبهاش با ايرنا دولت را صراحتا تهديد كرده كه اگر بخواهد در برابر قانون بايستد، قانون توي دهانش ميزند. چهرهاي مثل حداد عادل هم با تمام وجههي فرهنگي و شخصيت متعادلش وقتى در اين فضا قرار بگيرد معلوم نيست يك نئو فاشيست از آب در نيايد. تازه اين آقايان چون لباس روحانيت را ندارند در مواردي مجبورند از خود تندي بيش از حد نشان دهند تا به بيديني و سازشكاري و نظاير آن متهم نشوند.
مجلسياني كه بايد از خجالت افتضاح شوراي خيانتكار نگهبان فاشيسم سر بر زمين بگذارند و بميرند، فردا سر خود را بالا خواهد گرفت و پا بر جسد خانهي ملت خواهند گذاشت و با آن عكس يادگاري خواهند گرفت. ديگر اين فاجعه را حتي نميتوان بر گردن انفعال ملت نهاد. چرا كه من هم كه هميشه همه را به حضور در انتخابات و راي دادن به كانديداهاي اصلاحطلب دعوت ميكردم آن چنان از رد صلاحيتها به خشم آمدم كه در انتصابات جنتي شركت نكردم.
اين فاجعه نتيجهي اين بود كه تندروهاي راستي تصميم گرفته بودند كه به زور انتخابات را ببرند و اين وضعيت كه با بالا رفتن قيمت نفت و بحراني شدن اوضاع در عراق همراه شود حداقل در كوتاه مدت شرايطي فراهم ميكند كه به قدرت گرفتن مطلق فاشيستها خواهد انجاميد. من در عين اين كه به معقولانه عمل كردن اين مجلس اميدوارم اما دلم ميگويد بايد آمادهي كشيده شدن تيغ براي هر چه آزادي بيان و قلم و انديشه بود. متاسفانه اوضاع خراب است. فردا را عزاي عمومي بايد اعلام كرد و سياه بايد پوشيد. فاشيستها ميروند كه با روشهاي دموكراتيك و پارلماني پدر ما را درآورند. از همين الان در جلساتشان تصويب كردهاند كه نطقهاي پيش از دستور سانسور و محدود شوند. اينها كه به خود رحم نميكنند با ما ميخواهند چه كنند؟
سال 2003 بنا به گزارش سازمان عفو بين الملل بدترين سال از لحاظ نقض حقوق بشر در 50 سال گذشته بوده است. در اين گزارش ايران و آمريكا و اسرائيل به يك اندازه مورد حمله قرار گرفتهاند. حالا با يك مجلس فاشيست در ايران اين كلكسيون به سمت كمال! پيش ميرود. دنيا در دست ديوانگان خشن دارد به سمت نابودي ميرود و سالي كه نكوست از بهارش پيداست.
سلام بر همه بروبچز… از يک قير نت در برزخ دارم به فانوس مطلب ميفرستم. بابا اين بازجويان اداره اماکن برزخ ما را بيچاره کردند. به من پنج دقيقه اجازه دادند که به خانواده ام اى ميل بزنم. من هم دودقيقه از اين پنج دقيقه را به فانوس اختصاص دادم. اينجا خيلى شلوغه .ضمنا تا يادم نرفته توى صف سعيد امامى هم سلام ميرسونه، (بين خودمون باشه اون هم با اين همه پارتى کارش گيره) خدا نکنه کسى اينجا سرو کارش با نهاد هاى موازى بيفته ، روزگارت رو سياه ميکنن. اينها احمد جنتى رو شيش هيچ زدن. پرونده باز نشده مردود ميشه آدم. بعدش هم اعتراف گيرى شروع ميشه. واسه همينه که من اصلا اجازه ندارم حرف سياسى بزنم. بهتون بگم که شنيدم امشب کنسرت بزرگ هايده و سوسن قراره برگزار بشه. من که نميتونم برم. جاى آليوس خالى !! ميرفت يک گزارش مشتى پلنگى ميگرفت مى اومد. همين الان آقاى نکير اومد بالاى سر من. وقتم تمام شد. بايد برم زير زمين به همه چيز اعتراف کنم. همينقدر بگم که اينجا هم اوضاع از دست خدا در رفته و خر تو خره … آخ … نزن بابا …
آی آی کتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
آی آی کتاب وبسایت جدیدی است که به هدف گسترش کتابخوانی و معرفی و عرضه محصولات فرهنگی تاسیس شده.
اهداف آنها از قول خودشان:
1ـ گسترش فروش محصولات فرهنگي شامل كتاب، نرمافزار و نشريات مختلف
2ـ ايجاد امكان دسترسي آسان و سريع به يك بانك اطلاعاتي كامل از محصولات فرهنگي.
3ـ اعتماد به مشتريان و خريداران كالاهاي فرهنگي از يكسو و ايجاد ارتباط متقابل بين متقاضيان كالاهاي فرهنگي و توليدكنندگان از سوي ديگر در جهت گسترش فرهنگ كتابخواني.
***
خصوصا برای کسیانی که بعلت دوری از اخبار کتاب دور هستند مکان مناسبی است برای دیدن تازه ها. به دوستان کتابخوان توصیه می کنم سری به این سایت بزنند! شخصا برای گردانندگان این سایت که این کار فرهنگی خوب را آغاز کرده اند آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم شاهد گسترش و کاملتر شدن محصولات و خدمات این دوستان باشیم.
خلاصه ى اخبار:
آخرين خبرها از مرحوم دشمن شناس
پيوستن چند تن ديگر از عمال سيا به فانوس و افزايش تعداد دلارخوران
هشدار مقام معظم سردبيرى در راستاى کنترل جمعيت در فانوس
تغييرات ناگهانى در اقتصاد لوگزامبورگ
اعلام عزاى عمومى
مشروح خبرها:
به گزارش خبرگزارى عقبا مرحوم دشمن شناس مرحله ى نخست امتحانات را که سوالات نکير و منکر بوده به خوبى پشت سر گذاشته و فقط در مورد سوال رهبرت کيست جواب هاى پرت و پلا داده است. البته با توجه به فرمان عفو مقام معظم مشکل حل شده است. ايشان هم اکنون در مرحله ى دشوار فشار قبر به سر مى برد و حال عمومى ايشان خوب گزارش مى شود. وى در يک ايميل به همه ى هم کاران و خوانندگان فانوس سلام رسانده و توصيه کرده اين قدر به نظام و ره برى گير ندهيد.
با پيوستن چند تن ديگر از عمال سيا به جمع فانوسيان مشکل کم بود بودجه و به خصوص دلار خود را نمايان کرد. در همين راستا سردبير معظم فانوس طى نامه اى به برادر جرج تنت ضمن شرح وضعيت و تورم و بالا رفتن قيمت بنزين درخواست اضافه دلار کرده است. اين گزارش هم چنين حاکى است که برادر جرج ضمن تشکر فراوان از بچه هاى فانوس با توجه به بالا رفتن قيمت نفت درخواست صرفه جويى بيش ترى را کرده و گفته بابا وضع ما الان از شما خراب تره!
در همين راستا مقام خيلى معظم سردبيرى ضمن صدور اطلاعيه از تمامى فانوس ها، شب تاب ها، شمع ها درخواست کرده از لامپ هاى کم مصرف ياد بگيرند. ضمنا براى جلوگيرى از رشد جمعيت از اين پس ورود به فانوس بدون استفاده از لوازم جلوگيرى (منظور فايروال است، فکر بد نکنيد) ممنوع خواهد بود. فانوسيان براى دريافت فايروال مجانى مى توانند به مسئول بهداشت فانوس جناب نقطه ته خط مراجعه کنند.
به گزارش گلادياتور آليوس، با توجه به افزايش ناگهانى نقدينگى و ارز خارجى (دلار) در لوگزامبورگ، تورم در اين کشور که پانصد سال بود از دو درصد فراتر نرفته بود ناگهان به سى درصد رسيد. در همين راستا پارلمان اروپا اعلام کرد: القاعده رو ول کن! فانوسو بچسب. هم چنين ورود کليه ى اعضاى فانوس به کشورهاى عضو اتحاديه ى اروپا ممنوع اعلام گرديد. وزير امور اقتصاد و دارايى اتحاديه ى اروپا در يک مصاحبه اعلام کرد که اين امر باگ هاى زيادى در اقتصاد ما رانشان داد. اقتصاد ما هنوز به آن مرحله از پيش رفت نرسيده که بتواند پذيراى فانوس باشد.
دى شب يک شمع پس از چند ساعت سوختن به اتمام رسيد و خاموش شد. به همين مناسبت سه روز عزاى عمومى اعلام مى گردد.
اعلام اوقات شرعى:
متاسفانه به علت بزرگ بودن امپراطورى فانوس که خورشيد هرگز در آن غروب نمى کند، فقط نماز ظهر و عصر را مى شود خواند. سردبير معظم مشغول مذاکره با علما براى تعيين يک گرينويچ فانوسى اسلامى است که مشکل اوقات شرعى را در فانوس حل کند.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند. در اين بيمارستان زنى که کار مى کند جزو پزشکان ارشد است. در اين بيمارستان همان زن فوق تخصص دارد و صبح ها که به سر کار مى آيد در حين انجام وظايف روزانه سعى مى کند با کسى هم کلام نشود. زن به هيچ يک از ما خانم و يا آقاى دکتر نمى گويد. او است و او است و پرده اى ضخيم که دور خودش کشيده و ما را در آن راهى نيست.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که يک روز آمد کتاب خانه پيش من سير گريه کرد و گفت که هم کارش – که او هم از پزشکان ارشد بيمارستان است – به اش گفته آشغال. زن خيلى سعى کرد که به من اثبات کند آشغال نيست. من درون پرده ى ضخيم دور آن زن بودم و به او نزديک بودم و او را دوست مى داشتم و مى ديدم که يکى از پزشکان ارشد بيمارستان که فوق تخصص دارد و با کسى هم کلام نمى شود و فارغ التحصيل يکى از دانشگاه هاى خوب کاناداست و مجرد است فکر مى کند همه جاسوس اند و چه قدر حرف براى گفتن دارد و چه قدر به هم کلام نياز دارد و چه قدر اين را از خودش دريغ مى کند و چه قدر ما اين را ازش دريغ مى کنيم.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که از سمت استادى دانشگاه فقط اسمش برايش باقى است.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که دارد جلوى چشم ما آرام آرام مشاعرش را از دست مى دهد و به روان پزشک نياز دارد.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که هيچ کس برايش قدمى بر نمى دارد. هيچ کس به اش فکر نمى کند. همه مواظبند چينى نازک تنهاييشان با چينى نازک تنهايى او برخورد نکند. غافل از اين که مشکل او همان چينى نازک است.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که من برايش خيلى نگرانم. در اين بيمارستان زنى کار مى کند که من بالاخره برايش کارى خواهم کرد. قبل از اين که دير شود. قبل از اين که حالش آن قدر بد شود و ديگر نيايد.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند که استاد من است و من او را دوست دارم.
در اين بيمارستان زنى کار مى کند...
راستى! در بيمارستان شما زنى کار نمى کند؟
ياد يکى از ترانه هاى Ricky Martin افتادم:
Nobody wants to be lonely
Nobody wants to cry
…
نه راز زندگی را دانستیم و نه راز مرگ. لحظات بر ما می گذرند و ما از مرگ به سوی مرگ می گریزیم. فیلم مسافران را که دیده اید؟ : " ما به تهران می رویم. عروسی خواهرم. ما به مقصد نمی رسیم. ما همه در راه می میریم." می دانیم که برای این دنیا و این سرزمین هر آرزویی داشته باشیم، از عمر ما دراز تر است. پس همگی در راه می میریم! دیروز یک سرباز آمریکایی در عراق کشته شد. 40 نفر هم از سپاه مهدی کشته شدند. صدها نفر در باران دومینیکن کشته شدند و کسانی هم در رفح و غزه کشته شده اند. چند هفته پیش هم نمایش قطعات اجساد چند سرباز اسرائیلی در رفح برپا شده بود....حالا لحظه ای بایستید. تصاویر اطراف و خاطرات خود را متوقف کنید. اخبار را فراموش کنید و به زنده بودن خود توجه کنید. به نفس های خود توجه کنید. به تپش قلبتان و جاری شدن خون در رگهایتان توجه کنید. به چشمان خود در آینه خیره شوید و با خود تکرار کنید : من زنده ام.
من زنده ام. از این لحظه عکس بگیرید. عکس ها از فیلم ها جاودان ترند. چرا که لحظات را متوقف می کنند. حال بیاید در افسون این لحظه شناور شویم.
كارنامهي شوراي نگهبان (!!!)
پاسخي به آقاي رحيم مخكوك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سيما درياني
اسلام فاشيست نيست. اما مردان فاشيست تربيت ميكند. اما زنان عقدهاي بار ميآورد. نميدانم چرا همه ضدآقايان حرف ميزنند اما آقا بودن خودشان را فراموش ميكنند. باور كرده اند طرفدار حقوق بشرند و حتما يادشان ميرود كه كودك خردسالشان هم متاسفانه بشر است. نميدانم چرا با قانون منع شكنجه مخالفند در حالي كه درست وقتي به آقايان اعتراض ميكنند كه مشغول كتك زدن همسرشان هستند البته شايد اسلام دست آقا را براي تنبيه هر كه سوهان روح مي شود باز گذاشته است شايد هم همهي آقايان زن را جزء نسل بشر نميدانند و حقوق بشر شامل زنان نمي شود. راستش را بخواهيد اسلام فاشيستي يك سري زن تربيت كرده كه شباهتي به معشوق غزلهاي دور ندارند. زنان مانند كرم شدهاند حتي شبيه حشره هم نيستند كه لايق له شدن باشند. در واقع آقايان روشنفكر حق دارند كرمهاي خانه را بشر ندانند. حتي لهشان نكنند چون كرمها تنها ميتوانند احساس اشمئزاز را در آقايان بشردوست ايجاد كنند. در واقع شوراي نگهبان شامل دوازده آقا نيست. متاسفانه نصف مملكت فاشيستي شوراي بزرگ نگهبان متشكل از آقايان است و نصف ديگر هم كه وظيفه دارند مطابق قانون اساسي و شرع زير اين آقايان باشند و اصولا اين قرتيبازيها به عنوان حقوق بشر و منع شكنجه و كنوانسيون زنان و عدالت و آزادي عقيده و بيان و البته بحث شيرين گفتمان فقط كشك است.فقط اسباب بازي است تايكي را عضو شوراي نگهبان كند ويكي را نماينده مجلس و يكي را نويسندهي مارمولك.در واقع اين قرتيبازيها فقط مخصوص ليديها و جنتلمنهاي خوشتيپ غرب است. آقايان نماينده لطفا به امر مقدس توليد لوايح ناب و قشنگ بپردازيد. آقايان شوراي نگهبان لطفا تمام اين لوايح را رد كنيد كه حتي مطرحكنندگان آنها خودشان اعتقادي به آنها ندارند. آقايان نويسنده شما هم راحت لم بدهيد سيگارتان و ... بكشيد. قهوه اي يا ... بنوشيد و لطفا به همهي آقايان معترض باشيد.
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی
بر آور هر چه در سينه داری
سرودی،ناله ای ،آهی ،فغانى
(اقبال لاهوری)
به نام خدا وسلام
خيلى خوشحال شدم که منو تو جمع فانوسيان قبول کرديد. اون نوشته وعکس سمت چپ؛ و اِسم اسطوره ای که برای وبلاگتون انتخاب کرديد نشوندهندهء فکر و دغدغه ايه که پشت اين صفحه خوابيده و اميدوارم در اين راه هم حرکت کنه. توی اين دنيا هيچ چيزی قشنگتر و بهتر از اين نيست که چند نفر با هم از روی محبت دست هم رو بفشرند و کاری برای اصلاح ،صلح و دوستی و.... انجام بدهند.
من معمولا نوشته های زيتون رو می خونم شايد برای سادگيش شايد هم برای اينکه آدمها رو بشناسم و فکر کنم از اونجا لينک (پيوند) شدم به فـــــــــــانــــوس.
ديروز دوم خرداد بود. به دوم خرداد به هر نظر که نگاه کنيم روز فراموش نا شدنيه .من اولين تجربه سياسيم رو اون روزها داشتم واز اون روز تا بحال خيلی چيزها تغيير کرده ،هـــــــم من و هــــــــم زمانه وحالا هفت سال از اون موقع گذشته .
تـــــابــعــــــــــــد بــــــدرود
نگاهي به طرحها و لوايحي بياندازيم كه در دوران مجلس ششم مورد مخالفت شوراي نگهبان قرار گرفته است و از نظر اين شورا مغاير با شرع (در اكثر موارد) و يا قانون اساسي بوده است:
قانون منع شكنجه
لايحهي مبارزه با پولشويي
تعريف جرم سياسي
لايحهي بودجهي چندين سال مختلف
كم كردن بودجهي صداوسيما
كم كردن بودجهي شوراي نگهبان
برداشت از حساب ذخيرهي ارزي
لايحهي تغيير قانون انتخابات (حذف نظارت استصوابي)
لايحهي تبيين اختيارات رئيس جمهور براي صيانت از قانون اساسي
لايحهي پيوستن به كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان
پيشنهاد ميشود آقايان مجلس ششم در فرصت باقيمانده لوايح زير را هم تصويب كنند تا شوراي نگهبان رد كند و كارنامهاش كامل شود. نيز با اين كار ميتوان تعريف مناسبي از شرعي كه آقايان به آن معتقدند و البته اصلا اسلام فاشيستي نيست به دست داد:
لايحهي مبارزه با دروغگويي
قانون رعايت حقوق شهروندي
لايحهي مبارزه با فساد اخلاقي
قانون ايجاد فضاي رواني سالم براي مسلمين
قانون رعايت حقوق بشر
لايحهي مبارزه با رشوهخواري
قانون اجباري بودن مراعات مقررات راهنمايي و رانندگي
قانون تميز بودن توالتهاي عمومي
لايحهي رعايت بهداشت
قانون حفظ كرامت انسان
قانون حفاظت از حريم خصوصي انسانها
قانون مبارزه با خرد شدن شخصيت كودكان
قانون منع گسترش ايدز
لايحهي سرسامان دادن به زنان خياباني
لايحهي يكپارچهسازي مديريت شهري
لايحهي اجبار مسئولين به پاسخگويي به مردم
قانون جلوگيري از خشونتهاي خانوادگي
...
سفر نامه لوگزامبورگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
گزارشی مصور از سفر نیم روزه به لوگزامبورگ:
مقدمه: این کشور کوچک با 450 هزار نفر جمعیت جزو اولین کشورهای بنیانگذار اتحادیه اروپا است و در قلب اروپا بین فرانسه بلژیک و آلمان قرار دارد. لوگزامبورگ در سال 1839 استقلال خود را (از هلند) به دست آورد. زبان رسمی کشور فرانسه است، لوگزامبورگیش زبان دوم و تقریبا اکثر مردم قادر به صحبت به آلمانی و انگلیسی هم هستند. مساحت این کشور کوچک 2586 متر مربع است. جمعیت کم؛ میزان تولید و صادرات بالا اقتصاد پایدار این کشور را تضمین کرده. بانکهای بسیار زیادی (حدود 200 بانک) که اکثر آنان با سرمایهگذاری خارجی اداره میشوند یکی از منابع درآمد لوگزامبورگ است. از نظر عدم اشتغال لوگزامبورگ با 4.1% جزو بالاترین اشتغال زایی حتی در بین کشورهای صنعتی مثل آلمان با حدود 10% و انگلیس با 6% است! درصد زیاد خارجیها که در شهر لوگزامبورگ چیزی در خدود 51% و در کل کشور 31% است از موارد بارز قابل مشاهده است.
جالب اینکه با وجود جمعیت 450 هزارنفری 350 هزار اتوموبیل وجود دارد! راهنمای تور به ما متذکر شد که مواظب رانندگی باشیم چون از دید او مردم لوگزامبورگ رانندگی بلد نیستند! (البته من که در تهران رانندگی کردهام نظر متفاوتی داشتم! خوب دیدگاهها متفاوت است!) اینهم عکسی از گروهی از پلیسهای شهر .
میزان تولید ناخالص داخلی –به نسبت جمعیت- (GDP per capita) در لوگزامبورگ در بالاترین رده جهانی قرار دارد! (GDP world ranking) اگر اطلاعات دیگری از این کشور میخواهید به این سایت (سایت سیا!) سری بزنید.
شهر لوگزامبورگ در ارتفاع وارد شده و قسمتهای مختلف شهر اختلاف ارتفاع قابل توجهی دارند. در بعضی نقاط شهر حتی برای افراد پیاده آسانسورهایی طراحی شده تا از بخش پایینی به بالای شهر تردد را تسهیل میکند.(توضیح: بر روی عکسهای کوچک کلیک کنید تا آنها را ببینید؛ بعضی عکسها را هم برای اینکه صفحه سنگین نشود بصورت لینک هستند)
وقتی که با ماشین از مرز آلمان وارد لوگزامبورگ شوید از روی این پل وارد شهر لوگزامبورگ خواهید شد:
 
چند عکس از نمای مختلف شهر: (از بالا! به جزاولی و آخرین عکس که از پایین گرفته شده!)
توریستهای بسیار زیادی روزانه از لوگزامبورگ دیدار میکنند: Picture 1 ; Picture 2 .
این مجسمه صلح در یکی از میادین اصلی شهر است، در ضمن یادبودهایی برای کشتگان جنگ جهانی هم در نقاطی از شهر دیده میشود (عکس سمت راست):
  ;  
این شهر در سال 1994 به لیست میراث تاریخی یونسکو اضافه شده است: (Picture) در شهر قلعهای قدیمی وجود دارد که از دیدنیترین قسمتهای آن پناهگاهها و زیرزمینهایی (casemates) است که برای دفاع از قلعه ساخته شده و از جهات مختلف با 50 توپ از قلعه محافظت میکرد: casemates 1 ; casemates 2 ; casemates 3 .
از جایی که مارمولک این روزها شدیدا پر طرفدار شده و دوست وبلاگ نویسی هم با همین نام داریم (که این عکس به یاد اوست!) برای شادی و رفاه حال دوستان این عکس که کمی بیربط به موضوع است را هم اینجا قرار میدهم!
این هم رد پای مخالفین کاپیتالیسم در لوگزامبورگ!
درآخر حیفم آمد اینرا نگویم که در این سفر هنگامی که از تریر (Trier که قدیمیترین شهر آلمان - بدست رومیها قبل از میلاد مسیح ساخته شده) میگذشتیم به این نتیجه هم رسیدم که انقلاب ما به آلمان صادر شده ! (نمیدانم این نوشته چند سال است که در این مکان است ولی احتمالا چون فکر میکنند اثر هنری است آنرا پاک نمیکنند!)
این چند عکس هم حسن ختام این گزارش: Picture 1 ; Picture 1 ; Picture 1 ; Picture 1
شناسنامهي آدم كتابي است كه نوشتنش يك عمر طول ميكشد. روز تولد صفحهي اولش را مينويسند. روز ازدواج بخشي از صفحهي مياني پر ميشود. فرزندش كه متولد ميشود بخشي ديگر از صفحهي مياني سياه ميشود و روز مرگ، گوركن غزل خداحافظي را بر صفحهي آخر ميسرايد.
شناسنامهي آدم را هركس ببيند آدم را ميشناسد. پس اسم بامسمايي است. اما خود آدم يك عمر به شناسنامهاش نگاه ميكند و باز هم خودش را نميشناسد. چنين شناسنامهاي به هيچ دردي نميخورد.
جايي را ميشناختم كه شناسنامهاي ميدادند كه آدم در آن نگاه ميكرد و خود را ميشناخت. ديشب به آنجا رفتم. رانده شدم:
كه تو در برون چه كردي .....
دوم خردادى ديگر رسيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
در سالگرد دوم خرداد ، بد نيست يکبار ديگر به پديده اى به نام اصلاحات نگاهى دوباره و موجز داشته باشيم:
الف)اصلاحات شکست خورد چون کسى نميدانست اصلاحات چيست. اکنون نيز واقعا معلوم نيست که در ذهن و ضمير اصلاح طلبان حکومتى چه ميگذرد. آيا واقعا حتى اين روزها و بعد از گذشت ساليان و پشت سر گذاشتن تجربياتى چنين تلخ، آنها (اصلاح طلبان حکومتى) ميدانند که انتظاراتشان از اصلاحات چيست؟
ب) در عين حال چنان موجود هيولا و فربه اى از اصلاحات ساخته بودند که دوستان تئورى زده و اهل نظر خود را به آن مشغول کرده بودند. اصلاحات روى کاغذ به خوبى پيش ميرفت و کسانى مثل جلايى پور هر روز ترمينولوژى جديدى در مى آوردند حسن باستانى منطق اصلاح طلبى مى نوشت سروش مرتب همه را به لزوم دادن تئورى براى اصلاحات دعوت ميکرد و کسانى مثل مرديها چنان چار نعل به سمت ليبراليسم ميتاختند که کسى حتى براى يک لحظه هم درنگ نمى کرد که اين موجودى که قرار است اصلاحات روى آن انجام بگيرد به شدت موجودى زنده حساس و داراى نيروهايى ويرانگر است و لزوما هر فرايندى را تنها به خاطر آرام بودن و سرعت کم نميپذيرد و اتفاقا نسبت به اين فرايند هاى آرام، واکنش هاى بسيار شديد در دراز مدت از خود نشان مى دهد.
ج)دوستان ما شرايط جهانى را فراموش کرده بودند ، خود را در لابراتوار تاريخ مى ديدند و ميخواستند سر صبر و با حوصله بسيار و با صرف حداقل هزينه ها حد اکثر بهره را ببرند ، حال اينکه در منطقه بلاخيز خاورميانه و در شرايط پر تب و تاب جهانى که هر لحظه معادلات در حال عوض شدن است نميتوان جنبش نرم و آرام و اصلاحات ترو تميز راه انداخت.
د) متاسفانه تاريخ نشان داده است که قريب به اتفاق تحولات تاريخى را تغييرات شديد مانند جنگ ، بحرانهاى اقتصادى و ساير وقايع خارج از کنترل انسان ميسازند. نميتوان در دفتر روزنامه نشست و پيپ کشيد و حرف هاى روشنفکرى زد و اصلاحات ورزيد و جامعه ايران و حاکميت را به بهداشتى ترين وضع ممکن عوض کرد.
بديهى است که به ساير عوامل و مشکلات عملى در اين مطلب پرداخته نشد.
كارگران كارمزدی، پرومتههای بینام و نشان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نقطه ته خط
معارفه:
«فانوسی» در دست/ فانوسی در برابرم/ من به جنگ سیاهیها میروم...
دوستان اصحاب فانوس خیلی لطف كردند كه اجازه دادند با آنان همراه باشم. تعدد دیدگاههای مختلف در یك كار گروهی فرهنگی كه بر پایهی مادیات و سودجویی نباشد، برخلاف فعالیتهای مادی، ضمن آشنایی با نگرشهای تازه، انسانها را به یكدیگر نزدیكتر میكند. نوشتههای دوستان فانوس را همیشه دوست داشتم. مخصوصاً اساسنامه یا پلاتفرمی كه آن گوشه با عنوان «ما كه هستیم» كه نمیدانم كار كدام یك از دوستان است و با آن احساس همذاتپنداری خوبی دارم! و همیشه میگفتم كاش همه جا این گونه بود. امیدوارم با همت فانوسیان شاهد داتكامی فانوس و انتشار آن با سیستم مدیریت محتوای مووبلتایپ در قالب يك نشريهی الكترونيك پرمحتوا باشیم. به هر صورت امیدوارم «خوش» بیایم!
***
نوشتن از آدمهای ساده و معمولی، با زندگی معمولی و مرگ معمولی، به ظاهر كار راحتی است. اما راحتتر این است كه اصلاً به آنها فكر نكنیم و فكر كنیم اصلاً وجود ندارند!
همسایهمان بود. قبل از انقلاب باربر بود. مردی محترم و بیآزار و زحمتكش. زین باربری بر دوش میگرفت و پی روزی شهر را زیر پا میگذاشت. همسایگان دیگر كه خانه و ماشین خریدند، او توانست چرخ باربری بخرد و این انقلاب زندگی او بود!
مدتی پیش، بعد از بیست، بیست و پنج سال، او را دیدم كه اجاق گازی بر پشت داشت با موهایی سپید و عینك ته استكانی و زانوهایی لرزان. صورتش از فشار و سنگینی اجاق گاز كه برداشتنش حداقل كار دو جوان ورزیده بود، سرخ شده بود. عرقی كه بر پیشانیاش نشسته بود، سر خورد و به چشمش دوید اما چشمهایش را بست. دردناك بود.
خدای من دستهایش... دستهایش علاوه بر تركها و پینههای بیشمار، چروك پیری خورده بود و من احساس میكردم كه تمام پیكر روحم با خراش دستهایش، خراش میخورد و تمام وجدان خفتهی این شهر را میخراشد. دلم میخواست دستهایش را رو به تمام جهان فریاد بزنم.
***
آنها همیشه چشمهایشان آب مروارید میآورد. دردهای كمر و آرتروز، بیماریهای پوستی و استخوانی، پادرد و زخمها و كوفتگیهای مزمن، روزی آنها را از پا درمیآورد. مردان و زنان شرف و انسانهای رنج و كار، پرومتههای بینام و نشانی كه بر گردههایشان زخم بیداد سالیان رفته و نیامده سنگینیمیكند، اینجا و آنجای شهرهای بزرگ و كوچك، كارگاههای ساختمانی، میادین بار و شهركهای مختلف، باغبانی میكنند، نگهبان و سرایدار هستند، باربری میكنند، خشت میزنند، آجر میكشند، تیرآهن حمل میكنند، ملات گچ و سیمان حمل میكنند و شهرها و تمدنها را میسازند. بیشتر آنها نه بیمه دارند نه پسانداز نه مسكن و نه هیچ میراث و ماتركی و نه سیاست میدانند و نه سندیكابازی. آنها آرام و بیسر و صدا در گوشهای بی هیچ قیل و قالی و بی هیچ آگهی تسلیتی میمیرند و فراموش میشوند. آنها بردگان عصر دیجیتال، آنها كارگران كارمزدی هستند.
***
برخی از وجود چیزی به نام بیمه نیز بیخبرند یا فكر میكنند بیمه فقط مختص كارمند دولت است. در نتیجه در حوادث ناشی از كار، كك هیچ كارفرمایی برایشان نمیگزد. وقتی كارفرمایی بخواهد، به راحتی میتواند در نظام دادگستری (!) او را له كند. تقریباً هیچ ملجاءو پناهی قانونی در دفاع از وی وجود ندارد و آنچه با عنوان تشكیلات ظاهری سندیكالیستی و انجمنهای رنگارنگ میبینیم در عمل ناتوانتر و بیمایهتر از آنی هستند كه عنوانها و شعارهایشان میگوید. مشكل مهم سرزمین ما فراموشی انسان و طبقهبندی او بر اساس سرمایه است، نه تفكر و توانایی او یا میزان رنجی كه میكشد.
***
نظام كارمزدی یعنی بردهداری وحشیانه در رنگ و لعاب تمدن جدید، نظام كارمزدی یعنی نئوفئودالیته و حاكمیت آقا بر رعیتهای عصر نوین، نظام كارمزدی یعنی به فراموشی سپردن ظالمانهی انسان و له كردن كرامت و حقوق او زیر چرخهای غولپیكر نظام سرمایهخواهی با هر نام و شكل و عنوانی كه باشد. توجه به قشر عظیمی از مردم كه اینچنین زندگی میكنند، لازمهی اثبات اومانیته است.
***
آن مرد باشرف و بسیاری دیگر نظیر او، قبل از انقلاب كارگر بود. در حین انقلاب كارگر بود و تا سالها بعد از آن كه پشتش زیر بیداد زمانه خم شد، كارگر باقی ماند. این لب كلام است: اپورتونیسم تنها گرایشی است كه خود را با هر نظامی وفق میدهد.
دنياي پيش از تولد
(مصاحبهاي با دخترهاي من)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپيده مويه
ديشب با دخترهايم مصاحبه كردم:
- شما 5 سال پيش كجا بوديد؟
: بچه بوديم.
- قبلش كجا بوديد؟
: تو شكم شما بوديم.
- قبلش؟
: هنوز تو شكم شما نبوديم.
- كجا بوديد؟
: پيش خدا بوديم.
- اون جا چه كار ميكرديد؟
: هيچ كار. چون خدا بهتون بچه نداده بود ما توي بهشت بوديم.
- تو بهشت چه كار ميكرديد؟
: هيچ كار. ما آخه نميدونيم.
- فكر كنيد ببينيد يادتون ميآد؟
: نگاه كنيد! ما اول پيش خدا بوديم. تو بهشت بوديم. اصلا شكل مردهها نميتونستيم حرف بزنيم. خدا هنوز ما رو نفرستاده بود پايين تا بتونيم حرف بزنيم. خدا اون موقع به ما زبون نداده بود. اصلا ما نبوديم. فقط پيش خدا بوديم.
البته اون يكي اعتراض كرد كه زبون داده بود! من هم سوء استفاده كردم و پرسيدم كه اگر زبون داده بود، پس چه كار داشتيد ميكرديد.
: هيچي! فقط خدا داشت ما رو آماده ميكرد كه بفرسته تو شكم شما.
آمريكا هر غلطي ميتواند بكند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
بهاي نفت به بالاترين ميزان خود در 21 سال گذشته رسيد. ايران از افزايش توليد اوپك براي كاهش قيمت نفت حمايت كرد. اين در حالي است كه رئيس اوپك – وزير نفت اندونزي – به درستي اعلام كرده كه اوپك مسئول افزايش بهاي نفت نيست و بنابراين در توليد خود تجديد نظر نخواهد كرد. مسئول واقعي اين مساله تندروها و در راس آن آمريكاست كه با راه انداختن جنگ، زمينه را براي بحران در خاور ميانه و افزايش بهاي نفت فراهم كرده است و حالا مي خواهد اوپك را نيز در پرداختن قسمتي از هزينهي اين جنگ شريك كند. مهمتر از همهي اينها حمايت ايران از افزايش توليد است. اين امر در سالهاي پس از انقلاب سابقه ندارد. ايران دارد به آمريكا باج ميدهد، ولي براي اين كار خيلي دير است. حالا آمريكا به متحد هميشگي خود عربستان نيز رحم نميكند چه رسد به دشمن قديمي خود ايران. آمريكا ايران را براي هدف بعدي نياز دارد. به همين راحتي از دستش بدهد؟
شركت نفتي هاليبرتون متعلق به چني، معاون بوش در مناقصهي پارس جنوبي برنده شده است. آقا ما بايد باج بدهيم. خوب هم ميدهيم. اصلا مگر من همين چند وقت پيش در همين وبلاگ ننوشتم كه نشانههايي از عقلانيت دارد در جناح راست پديدار ميشود. آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
حالا حتما بايد ديوانهاي مثل بوش ميآمد تا اين ديوانههاي ترمز بريدهي ايراني را سر عقل بياورد؟ از قديم خوب گفتهاند كه ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد!
ما به همين هم دل خوشيم. باز از وضع عراق بهتر است! حداقل اينها از صدام بهتر عمل ميكنند.
دشمنان غرب متعددند، حتي شايد برخي ندانند كه دشمن غرباند. اما همه در يك چيز مشتركاند و آن داشتن آرمان است. غرب با آن ساختار پيچيده و سيستمهاي اجتماعي و اقتصادي كه مثل ساعت كار ميكند، دشمن هر كسي است كه آرماني دارد. حتي اگر اين آرمان رسيدن به صلح جهاني باشد.
اما هنر غرب اين است كه در اين دشمني، دشمن را نميكشد، بلكه او را عوض ميكند و در واقع آرمان را از بين ميبرد. سيستمها در غرب به گونهاي چيده شدهاند كه اخلاق تا حدود قابل قبولي رعايت ميشود اما در همين حال اين جامعه بر پايهي اخلاق بنا نهاده نشده است و اخلاق براي آن يك خط قرمز محسوب نميشود. بنابراين هر جا لازم باشد از آن عدول ميكند، بي آنكه آب از آب تكان بخورد و جذابيتهايش آن قدر زياد است كه حتي در همين حال دشمنانش را مجذوب خود ميكند.
اين كه در غرب زندگي كني و آرمانت را حفظ كني، مثل اين ميماند كه در سپاه اسلام به قلب آندلس حمله كرده باشي. جذابيتهاي اين سيستم آن قدر زياد است كه در كوتاه مدتي و آن چنان كه خودت هم باورت نميشود، همان بلايي سر آرمانهايت ميآيد كه بر سر آن سپاه آمد. البته براي اين كه اشتباه نشود تاكيد ميكنم كه منظورم جذابيتهاي جنسي نيست.
آرمانگرا در غرب احساس ميكند كه نيازي به آرمانگرا بودن نيست. سؤالات اساسياش عوض ميشود. دغدغههايش دگرديسي پيدا ميكنند و يك دفعه خود را در دنيايي جديد از شر آن همه درد خلاص ميبيند. البته تفاوتهاي فرهنگي ممكن است مثل مگس تا مدتي و حتي تا آخر عمر اذيت كند اما آرمان ديگر وجود ندارد. آن هنگام است كه آرمانگرا گذشتهاش را بايگاني ميكند و به آينده فكر ميكند. فكر بهره بردن از اين قطاري كه دارد با شتاب ميگذرد تمام وجودش را پر ميكند و سعي ميكند تا فربه شود و اينها البته هيچ يك در ذات خود بد نيست. همين هم هست كه هر يك از دوستانم كه ميروند، بهشان ميگويم: براي خودت بسيار خوشحالم و براي اين مملكت بسيار ناراحت.
هر آرمانگرايي كه ميرود، معلوم است كه خوب فكر كرده و اين راه معقول را انتخاب كرده و همين يعني كه آدم معقولي است. پس با رفتنش از ميزان عقلانيت اين سرزمين كم ميشود. و بدا به حال سرزميني كه چنين بلايي به سرش بيايد. كه عقلايش بروند و سفيهانش بمانند و آنان كه توان رفتن دارند و ماندهاند ديوانگانش باشند.
آنهايى هم که مى روند و چنين ماجرايى برايشان اتفاق نمى افتد، من نمى دانم چه نامى بايد بر آن ها گذاشت. دمشان گرم و تعدادشان بيش باد.
با كمال تاسف و تاثر، فوت نه چندان ناگهاني پدري بزرگوار و همسر فداكار، مرحوم جنتمكان خلدآشيان حضرت س. ع. دشمن شناس را به آگاهي عموم ميرساند. او كه هميشه از دشمن ميگفت و دشمن را خوب ميشناخت، در يك اقدام ناجوانمردانه توسط دشمن فرضي به قتل رسيد. او در يك مانور بزرگ شركت كرده يود و متاسفانه به دست نيروهاي ددمنش دشمن فرضي اسير و پس از تحمل شكنجههاي فراوان، قهرمانانه شربت را تا ته سركشيد و به ديدار حق شتافت.
به همين مناسبت مجلس ختم مجازي در محل وبلاگ فانوس راس ساعت ازل برگزار ميگردد. حضور يكايك وبلاگ نويسان و وبلاگ خوانان مايهي شادي دشمن و افزايش عذاب اخروي آن مرحوم خواهد بود.
با توجه به برقرار شدن امكانات شبكهي اينترنت در جهان آخرت، مرحوم دشمنشناس پس از گذراندن امتحانات ورودي و جا افتادن در جهان برزخ، مطالبي را براي انجام رسالت مقدس خود خواهند فرستاد. خوانندگان عزيز ميتوانند پيامهاي خود را به آدرس جديد دشمنشناس بفرستند.
اين عمو پورنگ ما از كانادا ميخواسته به آمريكا برود، لب مرز بهش كلي گير دادهاند و بازرسي. عمو پورنگ هم شاكي ميشود و ميگويد: من كه عرب نيستم كه اين قدر مرا چك ميكنيد. من ايرانيام. و جواب ميشنود:
Do not let me open my mouth!
دقت كردهايد كه هيچ يك از انجامدهندگان حملات انتحاري با هدف نظامي و غيرنظامي ايراني نبودهاند؟ به نظر ميرسد براي تجديد نظر كردن در شعار آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند كمي دير شده باشد!
اگر دوست دخترتان را سوار بر ترك موتور كرده باشيد و موتورتان وسط بزرگراه خراب شود، خيلي خجالت ميكشيد و شرمنده ميشويد، اما عبور زمان را در تمام لحظاتي كه مجبوريد موتور را دو نفري چندين كيلومتر هل دهيد احساس نميكنيد، از بس كه بهتان خوش ميگذرد.
اما اگر همين واقعه در مورد همسرتان اتفاق بيافتد، در طول راه از ناراحتي نميتوانيد يك كلمه بر زبان بياوريد.
اين تفاوت دوست دختر داشتن با ازدواج كردن است: مسئوليت!
و اين مسئوليت، آدم را مرد ميكند. و اگر مردش نباشد، نابود ميكند.
س: حالا كه لاريجاني رفته چه تغييري اتفاق خواهد افتاد؟
ج: هيچي! تا به حال به لاريجاني فحش ميداديم! از حالا به بعد به ضرغامي.
س: فقط همين؟
ج: نه! آنتي لاريجاني هم بايد اسمش را عوض كند.
س: چيز ديگري نيست؟
ج: چرا! احتمالا پس از مدتي بر پدر و مادر لاريجاني صلوات ميفرستيم.
قسمتهايي از مصاحبهي دكتر فريدون هژبري، رئيس انجمن دانشگاه صنعتي شريف را در مورد جنجالي كه به تازگي در آمريكا بر سر چاپ مقالات علمي ارسال شده از ايران و چند كشور ديگر پديد آمد را با توضيحاتي افزون بر مصاحبه ميخوانيم:
حدود دو سال پيش بود كه IEEE يعني انجمن مهندسان برق و الكترونيك اعلام كرد كه محدوديتهايي براي اعضاي خود كه مقيم كشورهاي ايران، عراق، كوبا، كرهي شمالي، سودان، ليبي و سوريه هستند اعمال ميكند. مهمترين اين محدوديتها عدم ويرايش مقالات ارسال شده از طرف محققين اين كشورها براي چاپ در مجلات بود. لازم به ذكر است كه IEEE يم مؤسسهي دولتي آمريكايي است، اما با توجه به اين كه بزرگترين انجمن حرفهاي جهان محسوب ميشود، بسياري از افراد كشورهاي ديگر عضو آن هستند و سالانه در بسياري از كشورها كنفرانس برگزار ميكند. IEEE با اين استدلال كه ويرايش مقالات ارسال شده براي چاپ در مجلات (و نه كنفرانسها) در حقيقت يك نوع انتقال تكنولوژي به كشورهاي ديگر محسوب ميشود، اين امر را مشمول قانون تحريم دانست و ممنوع اعلام كرد.
با اعلام اين موضوع اعتراضهاي زيادي از داخل و خارج آمريكا به IEEE كه صدها هزار عضو دارد ارسال گرديد. در واقع اين مسالهي مهم در نظر گرفته نشده بود كه تكنولوژي اصلي در مقالهي ارسال شده است و نه در اشكالاتي كه براي رفع آن نياز به ويرايش مقاله است. در هر صورت در حالي كه اين مشكل به تدريج به ساير انجمنهاي علمي و صنفي آمريكا نيز سرايت ميكرد، ادارهي خزانهداري آمريكا نيز اين موضوع را تاييد كرد و وضع را وخيمتر كرد. اما اين باعث نشد تا كساني كه به اين مساله اعتراض داشتند ساكت شوند. از جمله ارگانهايي كه براي حل اين مشكل تلاش زيادي را انجام دادند، SUTA و دكتر فريدون هژبري، يعني رئيس اين انجمن بود. به هر حال ماجرا تا آنجا پيش رفت كه رئيس انجمن شيميدانان آمريكا كه يك ايراني است، با شهامت تمام اعلام كرد كه به نظرش چاپ مقالات از ايران نقض قانون تحريم نيست و از اين پس به اين كار اقدام ميكند و حتي حاضر است به دادگاه برود و در دادگاه از اين نظر خود دفاع خواهد كرد. اين موضوع و ساير فشارها باعث گرديد تا ادارهي خزانهداري آمريكا تسليم شود و ممنوعيت ويرايش مقالات ارسالي از ايران را ملغي كند. اما همچنان محدوديتهاي ديگري كه براي اعضاي ايراني در نظر گرفته شده اعمال ميشود كه احتمالا به مرور زمان آنها هم حذف خواهد شد.
اين پيروزي بزرگي بود. دست دوستان درد نكند.
البته در مورد ايران و علم و تروريسم به زودي و در مطلب ديگري در خدمتتان خواهم بود.
حقوق كارمندها، معلمها و رفتگرها را سر برج ميدهند. مغازهدارها حقوقشان را از ديگران هر روز و هر ساعت ميگيرند. اما حقوق بشر را به اين راحتيها نميدهند. هر وقت دلشان بخواهد، هر قسمتي از حقوق بشر را كه دوست داشته باشند ميدهند و قبل از آن فيش حقوق را به تمام دنيا ارسال ميكنند. بعد نودونه درصدش را بابت حق حيات و ماليات برميدارند و باقيمانده را هم با حق وكالت بلاعزلي كه دارند از كيسهي بشر در راهي كه خود ميپسندند خرج ميكنند.
حالا بشر كه عقدهاي شده است، پرندهها را در قفس زندانى ميكند. كاش ميشد حقوق بشر را داد، بلكه اين عقدهها باز و پرندهها آزاد شوند.
چند روزي بود كه كورش علياني خفه شده بود. ميخواستم مطلبي بنويسم پر از تكهپراني و نثارش كنم. اما ديدم بهروز شده است. به روز شدني!
او مطلبي نوشته كه هر كس بخواند بسيار بعيد است بتواند جلوي اشك خود را بگيرد. پس اين مطلب را در تنهايي بخوانيد.
همآغوشي دشت و خورشيد را در افق با چشمانم ديدم و ذرهاي تكان نخوردم.
در بزرگراهي ميراندم، آن چنان بيانتها كه زندگي! و رنگينكمان در آن انتها خوش ميدرخشيد. گفتم: چه جالب!
همسرم دستم را آرام در دستش گرفت، تنم از شوق مور مور نشد.
گفت: دوستت دارم. براي اين كه ناراحت نشود، پس از كشيدن آهي گفتم: من هم همينطور.
دم در خانه يك گنجشك ديدم كه به ضرب تير پسربچهاي شايد، داشت آخرين دم را ميزد. دلم سوخت، ولي از ناراحتي اصلا نمردم!
در خانه هم انجام وظيفه كردم و دم نزدم. اين راز سر به مهر! مثل خيلي وقتهاي ديگر.
به گمان شما من زندهام؟ من سالهاست مردهام.
...
اما حالا كه مينويسم، اشك دارد گونههايم را ميشويد، دلم دارد پر از شوق ميشود، تيرهي پشتم دارد ميلرزد. به گمانم من زندهام. حداقل تا وقتي كه مينويسم.
در سخنان پيشوايان آدينه (ائمه جمعه) هميشه و هرهفته مي توان مطالب جالب و بعضا طنز هاي حسني گونه جست. سخناني كه از آنها مي توان به عنوان مثال هاي توضيح دهنده كلمه مزدور در كتاب هاي فرهنگ فارسي استفاده كرد، (البته اندكي از ايشان شامل حال خطاب ما نمي گردند) به اين دو نمونه كه مربوط به هفته گذشته است توجه كنيد:
« جوادي آملي: آمريكا بداند اگر ابرهه اي براي تعرض به شهرهاي مذهبي و بارگاه ملكوتي حضرت علي(ع) و حضرت امام حسين (ع) ترتيب داده، ابابيلي نيز در راه است.»
آملي در اينجا مي خواهد به مخاطبان خود القا كند كه آمريكا مي خواهد سپاهي براي حمله صرف به مكان هاي مذهبي شيعه و نابودي مكان ها!!( و نه مبارزان مسلح طرفدار مقتدي صدر) فراهم كند!؟ اينها شنيده اند كه ضريب هوشي بوش پايين است، منتهي كسي به ايشان حالي نكرده كه « نه به اندازه شما!!». البته يك احتمال هم وجود دارد و ميزانش هم كم نيست كه روي ضريب هوشي پائين مخاطبانشان حساب باز كرده اند. به اين نمونه هم توجه كنيد:
« حافظ نجفي (ساوه): اشغالگران در كشور عراق به نام دموكراسى و ايجاد صلح، مردم بى دفاع و مظلوم را به خاك و خون مى كشند. »
آنچه از كلمه به خاك و خون كشيدن مردم به ذهن متبادر مي شود، يك كشتار وسيع و بي رحمانه است كه هدفش مردمي است كه اسلحه ندارند و مظلوم و بي گناهند. سنيان مسلح فلوجه كه توسط نزديكان صدام و صاحبان سابق قدرت در عراق هدايت مي شوند و نيز مقتدي صدر و طرفداران مسلح اش كه خمپاره به مواضع آمريكائيان پرتاب مي كنند، يعني حتي سلاحهاي نيمه سنگين دارند، چگونه مردم مظلوم و بي دفاع نمايانده مي شوند؟!! راستي مگر درآمد امام جمعه بودن چقدر است كه به اين دو دره بازي ها بيرزد؟
بوش و مقام معظم
ـــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
بوش از عمل چند تن از سربازان خودسر!!! در شنكنجهي عراقيها ابراز تاسف كرد و گفت كه خجالت ميكشد. البته او مثل مقام معظم نميتوانست همه چيز را به گردن دشمن بياندازد اما لحن صحبتش مثل لحن صحبت آقا! و اعلاميهي وزارت اطلاعات پس از افشاي قتلهاي زنجيرهاي بود.
خدايا! نسل اين افراد خودسر را از تمام بلاد مسلمين و كفار برانداز تا اين قدر رهبران و رئيس جمهورهاي محترم را به زحمت نياندازند!
عقلانيت در جناح راست
ـــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
نشانه هايى از عقلانيت در جناح راست، اندکى نور اميد را به دل ها مى تاباند. اعلاميه ى آيت الله شاهرودى، صرف نظر از اين که بر اجراى آن چه قدر اصرار داشته باشد و با فشارهاى کدام ارگان جهانى و کشور ديگر صادر شده باشد حکايت از عقلانيتى دارد که قبلا کم تر در درون جناح راست شاهد بوده ايم. امير محبيان، سرمقاله نويس رسالت نيز در چند مورد سخنان معقولانه اى بر قلمش جارى کرده و از جمله به وجود زندانيان سياسى اعتراض کرده و گفته که اين تعداد زندانى سياسى اصلا براى وجهه ى نظام خوب نيست. البته تا جايى که آقايان کرامت واقعى انسان را که اسلام بر آن بسيار تاکيد دارد درک کنند و به اين خاطر دست از ظلم بکشند راه طولانى اى داريم، اما همين نتيجه هم که براى باج دادن به مردم و عوام فريبى و يا زير فشار کشورهاى عضو کميسيون حقوق بشر صادر شده است نشان مى دهد که اندکى حيات در سلول هاى خاکسترى مغز آقايان وجود دارد. همين را هم خدا را شکر!
عمل جنون آميز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در مسدود کردن باند فرودگاه بين المللى امام خمينى آن قدر وقيحانه بود که حتى سر و صداى درى نجف آبادى را هم در آورده است. حتما به خاطر داريد که آخرين قتل ها از سلسله قتل هاى زنجيره اى در پاييز 77 و در زمان وزارت ايشان در وزارت اطلاعات اتفاق افتاد و منجر به صدور آن اعلاميه ى مشهور و در نهايت استعفاى وى گرديد. هم چنين شايد به خاطر داشته باشيد که درى نجف آبادى پس از استعفا به عنوان رئيس ديوان عدالت ادارى منصوب گرديد و تا کنون نيز در اين منصب باقى است. ذکر اين نکته هم خالى از لطف! نيست که بازجويان متهمين قتل هاى زنجيره اى که افشاى نوار بازجويى آنان از همسر سعيد امامى و چند تن ديگر از متهمين همين پرونده افتضاحى به بار آورد و تا مدت ها نقل محافل بود و مجلسيان و ساير اصلاح طلبان اعتراضات گسترده اى به آن کردند پس از اخراج از وزارت اطلاعات به ديوان عدالت ادارى پناه بردند و حکم اخراجشان لغو گرديد. تصويرى که از بازجويان در آن نوار ديده و شنيده مى شد جز افراد بيمار، روانى و جنايت کار حرفه اى نبود.
به هر صورت چه شده است که فردى با چنين سابقه اى به اين عمل سپاه پاسداران اعتراض مى کند، سوالى است که من پاسخ محکمى براى آن نمى توانم پيدا کنم. يا کار سپاه خيلى افتضاح بوده و يا پشت پرده ماجراهاى عجيبى در جريان است و يا ما در مورد درى نجف آبادى اشتباه مى کرده ايم. کدام يک درست است؟ آيا براى خرم وزير راه و يا خود خاتمى اين قدر رمق باقى مانده است که ماجراهاى پشت پرده را افشا کنند؟ بالاخره آرزو بر نوجوانان که ما باشيم عيب نيست! هر چند قرار باشد اين آرزوها را با خود به گور ببريم!
سوال : شرق و غرب قطب شمال کجا است؟
پاسخ فلسفى: در قطب شمال اگر بايستيد به هر طرف رو کنيد جنوب است. پس سوال بى معنى است.
پاسخ علمى: شرق جايى است که آفتاب طلوع و غرب جايى است که غروب ميکند. بايد بررسى کرد که آيا در قطب شمال با آغاز اعتدال بهارى خورشيد از سمت خاصى طلوع ميکند يا خير؟ با يک بررسى ساده نجومى نهايتا مشخص مى گردد که در لحظه تحويل سال نو خورشيدى ، خورشيد در قطب شمال از سمتى به عبارت بهتر از طولى جغرافيايى طلوع ميکند که به ساعت محلى آنجا لحظه تحويل سال ساعت شش صبح بوده باشد. و به همين ترتيب در مورد مغرب قطب شمال.(ساعت محلى آنجا در لحظه عبور زمين از اعتدال پاييزى شش عصر بوده باشد) اما دو نکته جالب اينکه ،هر سال نسبت به سال قبل مشرق و مغرب قطب عوض ميشوند و نيز در هر سال مشرق و مغرب در قطب روبروى يکديگر نيستند.
نتيجه گيرى فلسفه علمى : گاهى علم به همان نتيجه اوليه فلسفه ميرسد اما در بين راه دستاوردهاى ديگرى را پيش رو قرار ميدهد.
معرفى فيلم ۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
هدف من از اين یادداشتها تعریف داستان فیلم (مثل سیمای لاریجانی!) یا نقد فیلمها نیست چرا که منتقد نیستم (ولی منتقدها را دوست دارم!)؛ بلکه نوشتار کوتاهی است برای معرفی فیلمها به دوستانی که آنها را ندیدهاند و شاید تبادل دیدگاهها با دوستانی که فیلمها را دیدهاند!
ابتدا به بهانه شروع اکران قسمت دوم فیلم بیل را بکش (Kill Bill) میخواستم راجع به قسمت اول این فیلم بنویسم. فیلم محصول 2003 و چهارمین کار کوینتین تارانتینو (بعنوان کارگردان) و میتوان گفت یکی از بهترین آنها است. داستان عروسی که شب عروسیش تبدیل به کشتار میشود و در صدد انتقام برمیآید. مثل دیگر کارهای تارانتینو یکی از نقطه قوتهای فیلم موسیقی متن زیبای آن است. فیلم با آهنگ زیبای بنگ بنگ (Bang bang) آغاز میشود و با ملودی معروف Lonely Shephard ساخته زامفیر (Zamfir) خاتمه پیدا میکند. به جرات میتوانم بگویم که بین اولین فیلمهایی بود که وقتی تیتراژ نهایی فیلم آمد تقریبا تمام تماشاچیها بر روى صندلی میخکوب شده بودند؛ هم بخاطر آخرین جمله فیلم و هم به خاطر موسیقی پایانى که همان تم معروف Lonely Shephard است. بازی اوما تورمن در نقش عروس (نقش اول فیلم) فوق العاده ودر اصل گواه اینکه چرا تارانتینو 1 سال شروع پروژه این فیلم را بخاطر بارداری اوما تورمن به تاخیر انداخت(تارانتینو اصرار داشت که او نقش اول را بازی کند). مانند کارهای دیگر تارانتینو خشونتِ مضحک (خشونتی که خندهدار بهنظر میرسد) مایه اصلی فیلم است و در عین حال در صحنههایی از فیلم طنزهای نابى هم وجود دارد. توصیهای که به دوستان دارم اگر این فیلم را ندیدهاید حتما نسخه با کیفیت آن را ببینید!
فىلم ما سربازبودیم ( We were Soldiers ) محصول 2002 با بازی مل گیبسون بر اساس داستان واقعى اولین نبرد سنگین و رودرروی آمریکاییها در ویتنام است. کلنل مور (مل گیبسون) رهبری حدود 400 سرباز آمرىکایی را در نبردی علیه 2000 سرباز ویتنامی در 14 نوامبر 1965 بر عهده دارد. فیلم واقعیات جنگ را نشان میدهد و بدون قهرمان سازی روش رهبری کلنل مور و همینطور فرمانده سربازان ویتنامی را نشان میدهد! ساختار قوی فیلم و دیالوگها و مونولوگهای بسیار زیبا و صحنههایی بسیار واقعی از جنگ که در خصوصا در یک بخش مو بر تن هر کسی سیخ میکند از نقاط مثبت فیلم است! شاید سخنانی که کلنل مور قبل از اعزام به جنگ برای سربازانش بیان میکند نقطه اوج مونولوگهای فیلم است! (در سایت رسمی فیلم میتوانید این سخنرانی را بخوانید در این آدرس هم میتوانید در ضمن خواندن متن به آن گوش دهید) قسمتی از این سخنان: "ما داریم به گذرگاهی با سایه مرگ مىرویم؛ جایی که شما باید از جان فرد کنار خود محافظت کنید؛ بدون اینکه به رنگ پوست او توجه کنید یا به اینکه خدا را به چه اسمی مینامد؛ همانطور که او از جان شما محافظت خواهد کرد."
"ترس میتواند تو را زندانی کند؛ امید رهایت میکند!" شاید خیلی از شما فیلم زیبای بازپرورى در شاوشانک ( Shawshank Redemption ) که محصول 1994 است را دیده باشید. اىن فیلم از معدود فیلمهایی که هر چند بار ببینی باز هم جدید است (برای من که اینطور بوده!) تیم رابینز و مورگان فریمن نقشهای اول و دوم را بازی مىکنند و داستان فيلم بر اساس داستان استفن کينگ و ريتا هيوارد است. فیلم داستان کارمند بانکی است که به اتهام قتل همسرش زندانی میشود ولی در زندان با فکر و امید زندگی جدیدی برای خود و همبندانش و حتی زندانبان سنگدل و رییس زندان میسازد! فیلمی که نشان میدهد که امید چهها که نمیتواند بکند! در اینجا هم میتوانید مطالب زیادی راجع به این فیلم پیدا کنید!
“And that’s the way the cookie crumbles!!” جمله معروف فیلم کمدی Bruce Almighty است محصول 2003؛ با نقشآفرینی جیم کری، مورگان فریمن و جنیفر آنیستون داستان مردی است که خدا میشود! گزارشگری که از کار خود بعنوان گزارشگر طنز راضی نیست و میخواهد در پخش اخبار کار کند. بازی عالی جیم کری و متن خوب فیلم از آن فیلمی خندهدار و طنزی ناب و در عین حال فکر برانگیز ساخته! یک نکته مثبت بازی عالی مورگان فریمن در نقش خدا است! (انتخاب او برای نقش خدا کاملا هدفدار بوده!) یک جمله جالب از این فیلم: دنبال معجزه نگرد؛ خودت معجزه باش! در نسخه دی وی دی این فیلم صحنههایی که در نسخه نهایی حذف شده نیز موجود است که چند تا از صحنههای حذف شده فوقالعادهاند! علت حذف یکی از آنها این بوده که بازیگر مکمل جیم کری قادر به نگاهداشتن خنده خود نیست! شاید خندهدارترین قسمت فیلم بخشی است که بروس سر به سر همکار خود در هنگام پخش خبر میگذارد!
اسطورهاي با معدل بيست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
يکى از استادان عزيز دانشکده ى فيزيک دانشگاه صنعتى شريف از يکى از هم کلاسىهايش در همان دانشگاه تعريف مى کرد. ماجرا به قبل از انقلاب باز مى گردد. او يکى از اعضاى سازمان مجاهدين خلق بود که قبل از انقلاب دستگير و اعدام شد. نکته ى جالب در مورد اين دانش جو معدلش بود که بيست بود. آنانى که دانشگاه صنعتى شريف را مى شناسند مى دانند که آن دانش جو فقط يک اعجوبه مى توانسته باشد. معدل بيست دانشکده ى فيزيک فقط يک افسانه مى شود باشد و او نيز يک اسطوره.
من الان در اتاقم نشسته ام و دارم مطالعه مى کنم. نمى دانم اين فضاى دانشگاه بود و يا چه چيز دبگرى که مرا به ياد اين خاطره انداخت. بد جورى مى سوزم وقتى مى بينم انقلابى که با تلاش و خون اين اسطوره هاى معاصر به ثمر رسيد به کام ديوان و ددان رفته است. حالا که دوره ى اسطوره ها نيز تمام شده است و حتى گنجى ها و نورى ها و افشارى ها و باطبى ها نيز دارند به تاريخ مى پيوندند، با خود مى انديشم که انقلاب راهش نيست. بايد خون دل خورد و مبارزه کرد. نه با دست و فرياد و اسلحه که با فکر و گفت و گو و قلم. آرام. آرام. آرام. فقط به خودم نهيب مى زنم که نکند احساساتى شوم و اين بغض سال ها فروخورده را بيرون بريزم. رحيم آرام باش. خورشيد بالاخره طلوع مى کند. دولت شب مستعجل است. خفاش ها تاب خورشيد را ندارند. آرام باش. آرام.
آى آنانى که بر باروهاى قدرت نشسته، بر اريکه ى خودپرستى تکيه زده، با دستان خوش خيالى گوش هاى ناشنوايى تان را گرفته و سخنان ما را که از سر محبت زده مى شود به زنجير ظلم در هم مى شکنيد!
با شمايم اى قدرتمندان جهان، که خود را ديکتاتور نمى پنداريد و يا مى پنداريد لازم است ديکتاتور باشيد!
ما، مردميم! نه يکى و ده، بلکه کرور کرور و بلکه صدها و هزاران کرور، که به نتيجه ى ظلمى که بر ما روا مى داريد، پشت هايمان خم و دهان هايمان از ترس دندان هاى پر از کينه تان بسته شده است!
قصد ندارم وقت پستتان را بگيرم. فقط مى خواستم يادآورى کنم که مپنداريد که اين وضع ماندنى است. ما مردم صبورى هستيم. تا صبورى مى کنيم شما نمى فهميد و تخم کينه و نفرت مى کاريد. شما در پشت سد صبر و جهل ما زندگى خود را بنا مى کنيد و آب کين و نفرين سد را پر مى کند. اما بترسيد از روزى که صبر ما بشکند و دل ما به نور آگاهى روشن شود. تا آن روز مى توانيد هر کار مى خواهيد بکنيد و پول نفت و گنج هاى زير زمينى و روزمينى را به حلقوم ما سرازير کنيد و در اين خيال خام باشيد که خفه مى شويم. نه! سکوت ما از رضايت نيست.
من که خود از اين خلقم، هميشه همه را به صبر دعوت کرده ام. اما اگر روزى صبر من تمام شود بدانيد که صبر خيلى هاى ديگر نيز تمام شده است و سيلى به راه افتاده است که بعيد است از دودمان تان چيزى باقى گذارد. ما صبر مى کنيم. اما شما هم بترسيد از روزى که صبر ما تمام شود.
کاش عبرت مى گرفتيد از تاريخ و ظلم را با نام هاى مقدس توجيه نمى کرديد. شما دشمن ما و عزيزترين و مقدس ترين نام ها هستيد. شرمتان باد.
کاش ما مردم نيز از تاريخ درس مى گردتيم و جهلمان پيش از صبرمان تمام مى شد.
انقدر اين قضيه هواپيما و فرودگاه امام مسخره است و انقدر درد آور است که اصلا نميتوان چيزى در اين مورد نوشت جز اينکه بر حال اين مملکت زار زار گريست، اصل شرافت سربازى براى کسانى مانند دامپزشک فيروز آبادى سردار افشار و سردار حجازى و ساير سرداران سپاه اسلام و همچنين دکتر محسن رضايى و ياران بازتاب به عنوان آتش بيار معرکه ظاهرا تعريف نشده است. آنها پول ميگيرند و قسم خورده اند که در جنگ و صلح ضامن جان مردم باشند نه قاتل آنها. بازى با جان مردم بيگناه مسافرين هواپيماى ايران اير - که با باک خالى و سرگردان بين فرودگاه امام و حرم امام و مهرآباد و تهديد به شليک به آنها و اسکورت با هواپيماهاى جنگى سرانجام در اصفهان به زمين نشست - براى قلدر مآبى و کشتن گربه دم حجله و النصر بالرعب و جانم بسيج بازى و فرمان کندن و ترمز براندن و کت در آوردن و نفس کش طلبيدن شرط عقل نيست. واقعا در اين مملکت چه ميگذرد؟ آقاى خاتمى شما بايد در اين مورد خاص شفاف و صادقانه جوابگو باشى. صريحا بگوييد که عرضه نداريد و کنار بکشيد آقا جان!
بر هر زن و مرد ايرانى مسلمان و غير مسلمان واجب است که نگذارند اين ديوانه هاى مجنون ترمز بريده به تکنولوژى هسته اى (نظامى يا غير نظامى) دست پيدا کنند که اگر چنين شود خودشان با کلاهک هسته اى به جان خودشان مى افتند، يا در اثر ندانم کارى يک فاجعه بزرگ براى ايران و کل بشريت درست ميکنند. ما لياقت اين شکر خوردن هاى زيادى را متاسفانه نداريم.
از هايزنبرگ برايتان گفته بودم. ذكر اين نكته هم خالي از لطف نيست.
تداوم همكاري علمي هايزنبرگ با دولت آلمان و عدم ترك آلمان در خلال سالهاي مصيبتبار جنگ جهاني دوم باعث شد تا هيتلر براي ساخت بمب اتمي هيچ گام عملي برندارد. در حالي كه انستيتويي كه هايزنبرگ در آن فعاليت ميكرد پر از فيزيكدانان اتمي بود و در راس آنها هايزنبرگ قرار داشت، پتانسيل آلمان براي ساخت بمب اتم اگر از آمريكا بيشتر نبود، خيلي هم كمتر نبود. آنها گزارشي تهيه كردند كه به هيتلر اطمينان ميداد با توجه به امكانات مورد نياز براي ساخت بمب اتمي، كار اين جنگ با بمب اتمي به پايان نميرسد و همين گزارش باعث شد تا هيتلر فكر ساخت بمب اتمي را از سر بيرون كند. هر چند اين گزارش صادقانه تهيه شده بود و در واقع يك خطاي علمي به شمار ميرفت، اما مجسم كنيد اگر چنين نميشد و هيتلر جنگ را با افكندن دو بمب اتم بر لندن و نيويورك ميبرد! همچنين مجسم كنيد سازمان ملل متحدي را كه هيتلر و موسيليني براي دفاع از صلح تاسيس ميكردند و حق وتويش را هم براي خود برميداشتند.
فعاليتهاي هايزنبرگ در راستاي دفاع از صلح پس از جنگ نيز ادامه يافت و چهارده سال پس از پايان جنگ و در حالي كه دولت آلمان مشغول مقدمهچيني براي توجيه آغاز ساخت بمب اتم بود، به انتشار اعلاميهاي انجاميد كه اعلاميهي هيجده گوتينگني نام گرفت. اين فيزيكدانان در گوتينگن آلمان بر اين نكته پافشاري كردند كه ساخت بمب اتم حتي به عنوان يك نيروي بازدارندهي دفاعي توجيهي ندارد و به اين ترتيب افكار عمومي آلمان را با خود همراه كردند و مانع از آغاز اين پروژه كه ميتوانست آلمان را وارد جنگ جديدي كند شدند.
مارمولك را بالاخره ديدم و لازم به گفتن نيست كه بسيار لذت بردم. فيلمي كه با ديدنش ميخندي، به فكر فرو ميروي، اشك ميريزي و حرف دلت را از زبان شخصيتهايش ميشنوي.
اما آن چه باعث شد در مورد مارمولك بنويسم اينها نبود كه هيچ يك حرف تازهاي نيست. من فكر ميكنم اگر كسي به معني واقعي كلمه روحاني باشد از ديدن اين فيلم ناراحت كه نميشود هيچ، كلي هم كيف ميكند. به نظرم اين فيلم معيار خوبي براي اندازهگيري صداقت روحانيون است. هر آن كس كه با نمايش اين فيلم مشكل دارد بعيد است ريگي به كفش نداشته باشد. من فكر نميكنم جز دشمنان روحانيت و آناني كه لباس روحانيت را وسيلهي معاش و ارضاي جاهطلبيهاي خود قرار دادهاند با اين فيلم مخالفت كنند. صبر كنيم ببينيم ديگر چه كساني اسمشان به اين ليست افزوده ميشود.
فرودگاه بين المملى امام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
اشاره: طرح عظيم چندين ساله فرودگاه بين المملى امام به اتمام رسيد ،اين طرح سه سال است که ميخواهد افتتاح شود، تا اينکه بدست مبارک سردار نوازندگى در يوم الله دوازدهم بهمن افتتاح گرديد، ليکن شروع به کار نکرد! علما معتقدند که افتتاح غير از شروع کردن به فعاليت است، مستحب است اول طرحى با سلام و صلوات و دعاى چشم زخم و وان يکاد افتتاح بشود ،چلو خورشتى داده بشود، بعد يواشکى ببينند اصلا طرحه کار ميکنه يا نه؟ با چند بار گند کارى و باى پس کردن خيلى از امکانات و مسير ها و قطع کردن خيلى از مدارات و عوض کردن برنامه هاى کامپيوترى (بر حسب مورد) يک شير بى يال و دم و اشکمى آغاز به کار کند، اين سناريويى است که مردم و مسوولين و علما - که «به فضل پروردگار امين ملتند» نود و نه درصد ميگويند فلان کار را بکنيد، مردم آن کار ديگر ميکنند - به آن عادت دارند . اما در مورد فرودگاه امام يک اتفاق خوشمزه ديگر هم افتاد و اين پروژه عظيم يک نماد زيبا از الگوى مردمسالارى دينى شد - که قرار است به تمام منطقه صادر کنيم ولى آمريکا نميگذارد - بعد از سه ماه آغاز به کار کرد ولى بعد از چند ساعت به دستور ستاد فرماندهى کل قوا بسته و توقيف شد!!
دشمن شناس البته خوشبختانه بيدار است و تحليل ميکند قضايا را، گشت ببيند فرودگاه امام و افتتاح شده به وسيله چپى ها را چرا راستى ها بستند؟ هر چه گشت موردى از سو استفاده مسوولان دلبند نظام پيدا نکرد، به قول عوام بخور بخور، البته شايد هم پشت پرده مواردى باشد ولى خوب اختلاف سليقه اندرونى حرم امن ولايى و اختلاف مبلغ شيرينى بين خواص گاهى از اين چيزها پيش مى آورد. باز دشمن شناس گشت ببيند نکند فرودگاه هم پايگاه دشمن (احتمالا پايگاه شکارى!) شده، و نفوذى ها و سيلى خورده هاى از اين نظام در آنجا لانه کرده اند، ديد دشمن چند سال پيش از طريق فرودگاه مهر آباد در رفته و الان هم دشمن در بىبىسى برنامه نيمرخ اجرا مى کند. البته گاهى دشمن در گويا نيوز طنز مى نويسد يا در صداى آمريکا و آلمان، در هر حال دشمن فعلا در رفته و قانون خوبى که مجلس پنجم تصويب کرده بود تا حدودى جلوى اين تو دهنى خوردگان از اين ملت را گرفت، بقيه حدود را هم خود ما ، يعنى ببخشيد خود آقا - رفته بوديم توى حس. قربانت بروم آقا که خيلى دوستت دارم. منهم دارم ذوب ميشوم - و سعيد عزيز اجرا کردند. پس دشمن منکوب شده است. مانده بود يک سرى گردن کلفت که آنها هم خوشبختانه با يک ترکه آلبالو سر عقل آمدند. پس قضيه چى بود: دشمن شناس در سطح شهر گشت تا اينکه به اين پرده رسيد. عجب چه دليلى از اين محکم تر! باز هم کار کار آقا بوده حتما . قربانت بروم آقا که هر جا ميرويم تويى، اصلا ما هيچ نيستيم ، هر چه هستى تويى!! (من جدى جدى دارم ذوب ميشوم، نون تو کوره آقا است!)
منتظر افتتاح راه آهن بندر عباس دوبى باشيد.
افاضه بنده بعد التحرير : «اگر هم بنا باشد بين باند فرودگاه و قطار يکى را انتخاب کنيد، بايد قطار را انتخاب کنيد » س.ع.دشمن شناس، نوزدهم ربيع الاول هزار و چار صد و بيست و اندى
آيا بوش با راي احمقها انتخاب شده است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
اين جا آماري ارائه شده كه نشان ميدهد بوش بيشتر در ايالاتي از آمريكا راي آورده كه در سطح پايينتري از IQ قرار دارند. به اين ترتيب اگر اين آمار درست باشد، نتيجهي بامزهاي در مورد طرفداران خشونت ميتوان گرفت.
كدام زبان بهتر است؟
(تاملي در نظريهي زبانها)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
چند سال پيش عزيزي كه بعدها از پشت به خودش خنجر زد و هنوز هم او را بسيار دوست ميدارم به من گفت تا فكر كنم ببينم چرا در قرآن آمده است كه خدا در اختلاف زبانها براي انسانها نشانههايي قرار داده است. هر چند بسيار فكر كردم و دليل قابل ملاحظهاي نيافتم اما هميشه اين مساله مورد علاقهي من بوده است و گاه گاه به آن ميانديشم. يكي از آخرين نتايجي كه خودم به تنهايي به آن رسيدهام!!! را ميخوانيد:
زبانهايي كه براي صحبت كردن به آنها انرژي كمتري صرف ميشود، گوشنوازتر هستند. به اين ترتيب، زبانهايي مثل فرانسوي، ايتاليايي و اسپانيولي واقعا زيبا هستند و من اين دو آخري را واقعا دوست ميدارم گوش كنم. همچنين در مورد انگليسي و عربي ميتوان گفت كه زيبا نيستند و در مورد روسي و آلماني به جرات ميتوان گفت كه گوشآزاراند.
اگر بپذيريم كه انسانها در هر رابطهاي خواه خصمانه و خواه دوستانه دارند با هم گفتوگو ميكنند، پس جنگ، بحث، معاشقه، نامهنگاري، مقالهنويسي، آواز خواندن، ترور، تجاوز، نصيحت، امر به معروف و گدايي كردن همه انواع مختلف گفتوگو هستند. اگر معيار فوق را براي زيبايي زبان بپذيريم، بايد ببينيم در اين برخوردها، طيف انرژي چگونه گسترده شده است. هر چه انرژي در طول زمان پخش و يكنواختتر شود، آن زبان هم زيباتر ميشود. به اين ترتيب زبان خشونت كه تمام انرژي را در لحظهاي منتقل ميكند زباني زشت و زبان معاشقه كه در طول زمان مفاهيم را منتقل ميكند زبان زيبايي است. من فكر ميكنم هر چه زباني زيباتر باشد اثر خوبش هم در جهان بيشتر است. پس اگر مدارا كنيم و انرژي را آرام آرام در طول زمان پخش كنيم نتيجه هم بهتر خواهد بود.
در خلوت آيت الله ها چه مى گذرد؟
ــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
سوال جالبى است. ممکن است برخى در پاسخ اين سوال به چيزهاى زيادى اشاره کنند. نماز؟ عشق؟ زن؟ غذا؟ خواب؟ عرفان؟ سکس؟ کتاب؟ اينترنت؟ گپ؟ نوشابه؟ تلويزيون؟ ماهواره؟ ذکر؟ تسبيح؟ شب زنده دارى؟ ترياک؟ محبت؟ بيمارى هاى عجيب و غريب؟ ....
نکته ى مهم اين نيست که در مورد کدام يک از آيت الله ها کدام يک ازموارد فوق صدق مى کند يا نمى کند. نکته اين است که خلوت آدم ها محترم است و به يک چيز محترم بايد احترام گذاشت. هر چند که بپنداريم صاحب آن چيز محترم خود آدم محترمى نيست و به خلوت ما احترام نمى گذارد. هنوز شايد راه طولانى اى باقى باشد تا جايى که آقايان ملتفت اين موضوع شوند، اما ما نمى توانيم چيزى را از ديگران بخواهيم که خود رعايت نمى کنيم. بياييد هر بار چشممان به خلوت ديگرى باز شد، چشم هايمان را هر چند براى چند لحظه ببنديم. خلوت انسان ها محترم است. باور کنيد.
اين متن ترجمه آزادى است از ترانه چشمان معصوم که توسط دلتا گودرم خواننده جوان 19 ساله استراليايى اجرا شده (متن ترانه و نوازنده پيانو هم خود اوست)
برای گوش دادن به ترانه روی عکس زیر کلیک کنید (فلش)
 
یادت است هفت ساله بودی
فقط مىخواستی مادر ببیند که میتوانى پیانو بزنی
بعد از ده سال از آن کودک هفت ساله
تنها همان آهنگ قدیمی مانده که نواختنش کنون اشک به چشمان مادر می آورد
دلم تنگ روزهای پاک کودکی است؛ تنگ کارهای کودکانه؛
تنگ زمانی که در دنیای رویاها؛ در دنیای عجایب کارتنی؛
در همان حایی که پیر نمیشوی و احساس سرما نمیکنی
غرق مىشدم..... و مىخوانم
در تصویر خود گم گشتهام؛ کجاست ستاره ای که راه را نشانم دهد؟
کودک درونم نمىخواهد بزرگ شود؛
دروغها و اشتباهات را ببيند؛ و ايمان کودکانه و نگاه معصومانهاش را از دست دهد
بگذاريد نگاه معصومانهام را حفظ کنم
يادت هست پانزده ساله بودی
همکلاسهایت به تو مىخنديدند چون تو از فرصت براى روياپردازى استفاده کردى
سالها رفتند و تنها؛ همان آهنگ قدیمی ماند که تکرارش کنون اشک به چشمان پدر میآورد
کودک درونم نمىخواهد بزرگ شود؛ دروغها و اشتباهات را ببیند
و ایمان کودکانه و نگاه معصومانه اش را از دست دهد
جایی زیر احساسم؛ زیر پوستم؛ زیر افکارم؛
آن کودک هنوز زنده است؛
از چشمان اوست که واقعیت افکار و راز آفرینش را می بینم
بگذارید نگاه معصومانه ام را حفظ کنم -------------------------------------------
درون هر یک از ما کودکی است که بازمانده ای از معصومیت کودکی مارا با خود همراه دارد. همین کودک درونمان است که گاهی بخاطر کوچکترین چیزها شاد میشود و شاديش ما را نیز شاد میکند! نگذاریم این کودک درونمان مخفی و دلمرده شود... زمانی که کودک درونمان دست از خواسته ها و رویاهایش برداشت ما نیز دلمرده و افسرده خواهیم شد!
دوستان! باز بحث خاتمى داغ شد. ميدانيد از چه وقتى براى خاتمى و شعارهايش فاتحه خواندم. وقتى که در آن هواى برفى آذرماه سال ۱۳۷۶ و در نطق رسمى اجلاس سران کنفراس اسلامى چنين گفت: « جامعه مدنى همان مدينة النبى است » ! اينجا بود که فهميديم سيد ريگى به کفش دارد و داشت. راى ها را با شعار «جامعه مدنى» ( و نه «اصلاحات» که بعدا از ابداعات سعيد حجاريان بود ) ميخواست در دوم خرداد جمع کند و دو دستى براى روح امام جانش ( «مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب» به قول خودش در نامه اخير! ) هديه ببرد که برد. بعد از آن در مقابل هيچ چيز و هيچ حرکتى هيچ مسووليتى قبول نکرد. تنها کار مثبت او پافشارى براى دادن اطلاعيه وزارت اطلاعات در مورد قتل هاى زنجيره اى بود. همين و خلاص!
نامهي خاتمي بالاخره منتشر شد و البته همان طور كه انتظار ميرفت در آن حرف تازهاي نبود. از حرفهاي تند نيز خبري نبود. از خلوت خود با رهبر و ساير مسؤولين هم هيچ سخني به ميان نيامد و در مورد بحرانها هم هيچ مطرح نشد كه با آن چه از او ميشناسيم انتظاري جز اين هم نبود. خاتمي در اين نامه هم همان خاتمي هميشگي بود!
سعي كردم نكات مهم اين نامه را براي كساني كه مطالعه نكردهاند به طور خلاصه بيان كنم. مطلبي كه در اين نامه به وضوح احساس ميشود اين است كه او به آن چه ميگويد اعتقاد دارد. صداقت را در خاتمي نميتوان انكار كرد. هر چند كه او آن گونه كه ما ميخواستيم نبوده است و سرعت اصلاحات از حوصلهي بسياري از ما كمتر بود، اما نميتوان بر بزرگي كاري كه انجام شده اعتراف نكرد و از كنار حرفهايي كه در اين نامه زده ميشود بياعتنا گذشت. خاتمي سالي ديگر ميرود و با آن چه در او سراغ داريم به احتمال زياد در آيندهي سياسي ايران جايي نخواهد داشت، اما يادش در ذهن من باقي خواهد بود. حداقل هر بار كه از اطراف پل سيدخندان رد ميشوم به ياد ميآورم كه او خون دل خورد اما هميشه به مخالفانش لبخند زد. من از ياد نخواهم برد كه رئيس جمهور ما كسي بود كه به شعور ما احترام گذاشت و ما را مثل بسياري ديگر چهارپا فرض نكرد. من از ياد نخواهم برد كه در اين سالها هر وقت خواستم بيدغدغه از او انتقاد كردم و ذرهاي ترس به دلم راه ندادم. من فراموش نخواهم كرد كه او به رغم لباسش سعي نكرد تا به يك قديس تبديل شود و هر چند ميتوانست، اما تلاش نكرد تا يك قهرمان باشد، چون اين را چارهي كار نميدانست. او كم اشتباه نكرد اما دروغ نگفت و اين يعني مرد بزرگي بود. خدايش بيامرزاد!
اهم موارد مطرح شده در نامه اي براي فردا:
تاكيد بر وجود استبداد نهادينه در ايران
حمله به شوراي نگهبان
ادامهي فعاليت محفل قتلهاي زنجيرهاي در خارج از وزارت اطلاعات
مخالفت با اپوزيسيون دولتي
تاكيد بر اهميت كار جمعي و تحمل مخالف: “ آنگاه كه بپذيريم با همديگر بهتر ميفهميم و كمتر اشتباه ميكنيم، به راهبرد و رويكرد درست دست يافتهايم.... با اين نگاه است كه ميتوان حتما پيروز شد، نه بر مخالف، كه با مخالف و نه در عرصهي سياست كه در همهي عرصههاي جامعه.“
محكوم كردن شعار ذوب در ولايت
محكوم كردن ستمكاران بر اهل علم و دانش
آبادي و توسعه از دموكراسي و حقوق بشر جدايي ناپذير است.
محكوم كردن محكمههايي كه در آن داور و بازجو و مدعي و مجري يكي است.
محكوم كردن شديد حكم اعدام دكتر آقاجري و به سخره گرفتن قاضي اين پرونده
تاكيد بر دستآوردهاي اقتصادي دولت اصلاحات
تاكيد بر سياست تنشزدايي در سياست خارجي
هنر جمهوري اسلامي
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
- هنر جمهوري اسلامي آن بود كه مردم را در برابر اسلام قرار داد. تندرويهايي كه بعد از انقلاب شاهد بوديم و البته به علت ذات يك انقلاب گريزناپذير هم بود باعث شد تا مردم نوك تيز حملات خود را به سوي مسؤولين نظامي هدف بگيرند كه رهبرش را نايب امام زمان، نشانهي خدا و لاجرم مجسمهي اسلام ميدانستند. اين كاري بود كه دشمنان اسلام هر چه قدر هم كه زحمت ميكشيدند نميتوانستند انجام دهند.
- قبل از انقلاب مردم شاه را سرمنشا تمام بدبختيها ميدانستند، بعد از انقلاب اسلام و ملبسين به لباس روحانيت. ديكتاتوري فردي به ديكتاتوري جمعي بدل شده است.
- اگر بتوان حركت اجتماعي راه انداخت كه به مردم بفهماند منشا مشكلات نه فقط در برون كه در درون ديكتاتور و ديكتاتور پرست و ديكتاتورپرور تك تك ماست، نوك تيز حمله تبديل به پاككني ميشود كه ديكتاتوري را در ابتدا از درون خود ما پاك ميكند. كسي ايدهاي براي چنين حركت اجتماعي دارد؟
سال ۱۳۷۶ : « خاتمى ايده هايى دارد »
سال ۱۳۷۷ : « خاتمى آرمان هايى دارد »
سال ۱۳۷۸ : « خاتمى پرنسيپ هايى دارد »
سال ۱۳۷۹ : « خاتمى سکوت معنى دارى دارد »
سال ۱۳۸۰ : « خاتمى اشک هايى دارد »
سال ۱۳۸۱ : « خاتمى خطوط قرمزى دارد »
سال ۱۳۸۲ : « خاتمى ناگفته هايى دارد »
سال ۱۳۸۳ : « خاتمى رو و روحيه دارد و با جوانان حرف دارد [ احتمالا بقيه مردم خصوصا نخبگان سياسى و خبرنگاران جزو دسته نخوديهاى افراطى محسوب ميشوند ] و نگاه تاريخى دارد [ هگل سالارى دينى! ] »
سال ۱۳۸۴ : « خاتمى ايده هايى دارد »
بدين سان خاتمى تا سالهاى سال بعد از رياست جمهورى و فلسفيدن به نيکنامى زيست!
نتيجه گيرى منطقى يک آدم افراطى از نامه طولانى رييس جمهور : جامعه استبداد تاريخى دارد. خوشبختانه خاتمى استبداد ندارد اما نميدانم چرا غير از خودش هيچ کس را قبول ندارد!!
در حاشيه : خيلى خوبه که آدم حقوق رياست جمهورى بگيره و آسمون کوير رو نگاه کنه و تفلسف بورزه ، اى کاش من هم يک سيد خوش شانس بودم.
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.