آباد کرديد به خدا!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
« على سرافراز يزدى » يکى از نمايندگان مجلس بجاى نطق پيش از دستور نوحه خوانى کرد. روزنامه شرق
« اين مجلس هفتم به خدا «خيلى باحال»* بود. ديدى چه خبر بود؟ » ميرزاده عشقى.
« سوال اين است، نطق پيش از دستور که در آن زنجه موره نباشد به چه درد مى خورد؟» ويتگنشتاين فيلسوف شکاک
پيشنهاد ميشود که از حضور استاد آشيخ حسين انصاريان، حاج مهدى منصورى، حاج صادق آهنگران، کويتى پور و ساير مداحان اهل بيت در انتخابات مياندوره اى مجلس براى پر کردن کرسى هاى خالى حوزه هايى که باطل شده استفاده شود تا بيش از پيش مجلسى ارزشى و اصولگرا داشته باشيم.
طرح هاى سازنده مجلس هفتم:
- طرح تغيير کاربرى مجلس فعلى و تبديل آن به تکيه دولت
- طرح تشکيل کميسيون روضه خوانى و نوحه مجلس
- طرح دو فوريتى رسيدگى به وضع معيشتى روضه خوان ها و تغيير برنامه چهارم توسعه
- طرح سه فوريتى ممنوعيت استفاده از کف و سوت در خيابان ها
- قانون جامع مبارزه با شيطنت و کسانى که الکى در خيابان لبخند بر لب دارند
تغيير آيين نامه داخلى مجلس:
- آيين نامه زنجير زنى در جلسات علنى مجلس.
- اجبارى شدن ماليدن کاه و گل بر سر در جلسات کميسيون هاى مجلس
- طرح تبديل تريبون مجلس به منبر
«مردم مشکل معيشتى دارند» دالايى لاماى سوم
«توسعه اقتصادى بر توسعه سياسى مقدم است» ژان ژاک روسو
«توسعه روضه اى از توسعه اقتصادى هم واجب تر است» تئوريسين آبادگر
« مردم هيچ چيز از ما نمى خواهند جز اينکه اشک از آنها بگيريم» مداح به زور نماينده شده
گزارش مخبر کميسيون سياست خارجى و امنيت ملى مجلس در آينده نزديک:
( لطفا با لحن نوحه و روضه خوانده شود )
« مى خوام امشب براتون از اون سانتريفوژ بگم. آى اييى اييى ، شما رفتين با احترام شانتريفوژ ها رو خاموش کردين… ، اونها رونشون بازرسان دادين…، ولى من ميخوام بگم که آى اييى اييى … (گريه حضار) قربون اون سانتريفوژ برم که شبانه تيکه تيکه شد و هر تيکش رو در جايى شبانه خاک کردن… ، آى آى آى … اهو اهو اهو . يوقت ديدن البرادعى با ديتکتور اومده کنار سايت نطنز… ، آ آى،وايى، آخ قربانت برم آقا جان
آخ ، مستان همه افتاده و سايتى نمانده / يک ست براى سانتريفوژ باقى نمانده
غنى سازى معلق شده / دستگاه ما پرپر شده / نيروگاه من / مظلوم بمب من(سينه زنى نمايندگان) »
حکم حکومتى قتل عام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
عجيب است که «منطق اصلاح طلبى» حکم به سکوت مى دهد. نديدم کسى از اصلاح طلبان حکومتى را که لااقل در مورد فاجعه هولناک اعدام هاى دسته جمعى زندانيان سياسى در سال ۱۳۶۷ مطلبى گفته يا نوشته باشد. اما بارها اين داستان به غايت تلخ را از زبان بازماندگان و در سايت هاى نيروهاى چپ شنيده و خوانده ايم. چه بسا در همسايگى ما يا در بين اقوام و آشنايان کسانى از خانواده هاى داغدار را مى شناسيم که يک يا چند قربانى در اين بين داشته اند.
آقاى خمينى در «حکم حکومتى» خود مى نويسد: « از آنجا كه منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مىگويند از روى حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كردهاند. و با توجه به محارببودن آنها و جنگهاى كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاريهاى حزب بعث عراق و نيز جاسوسى آنان براى صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجه بقيه ارتباط آنان با استكبار جهانى و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتداى تشكيل نظام جمهورى اسلامى تاكنون، كسانى كه در زندانهاى سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشارى كرده و مىكنند محارب و محكوم به اعدام مىباشند.»
احمد خمينى دوباره کتبا از پدر سوال مى کند که :« … آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شدهاند و مقدارى از زندانشان را هم كشيدهاند ولى بر سرموضع نفاق مىباشند محكوم به اعدام مىباشند؟… »
رهبر بنيانگزار کتبا ذيل همان نامه جواب مى دهد که: «در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد…»
من حقيقتا اين چند جمله را اصلا نميفهمم : سران «اقرار به ارتداد» کرده اند [؟!] بدنه منافقين «خائن» هم که هر چه مى گويند «از روى حيله و نفاق آنها است.» «محارب» هم که هستند. «در جنگ هاى کلاسيک هم که شرکت کرده اند.» «جاسوس» هم هستند و… پس همه زندانيان آنها را حتى کسانى که در زندان حکم قطعى دادگاه هم عليه آنان صادر شده - اگر همچنان بر سر موضع هستند [تفتيش آشکار عقيده] - اعدام کنيد!
در عمل نيز نه تنها مجاهدين بلکه ساير نيروهاى اپوزيسيون از آتش خشم آقاى خمينى و فرزندان معنوى در امان نماندند و عده زيادى از زندانيان سياسى چپ غير مجاهد خلق نيز اعدام شدند.
کسانى پيدا مى شوند و ميگويند: مجاهدين خودشان مشى مسلحانه را شروع کردند، بعد هم در جنگ به آغوش صدام رفتند، به ما حمله کردند ، جنگ بود، انقلاب بود، دست خط امام نبود، دست خط حاج احمد آقا بود، [خود حاج احمد آقا هم اين وسط «راحت» شد البته!] و …
حداقل چيزى که ميشود گفت اين است که تمام اين توجيهات در مقابل دو سه سوال خلع سلاح مى شود (و اين حداقل چيزى است که ميشود گفت): چطور ممکن است يک مجرم به خاطر جرمى که انجام داده دوبار محکوم قطعى و مجازات بشود يکبار مجازات چند سال زندان، يکبار ديگر (به خاطر جنگ کسانى بيرون از زندان) مجازات اعدام؟! در کجاى اسلام موضع نفاق(حتى با قبول فرض منافق بودن متهم)حکم اعدام دارد؟ علاوه بر همه اينها محکومين و متهمين توده اى و فدايى اکثريت و اقليت اين وسط چه گناهى کرده بودند؟
زنده باد هادى ساعى، مدالى که او برد براى من بسيار ارزشمند بود. هادى براى بردن اين مدال نه تنها تلاش و ممارست بسيار کرد (که صد البته لازمه رسيدن به چنين مقامى است) ، بلکه درايت و استحکام روانى به خرج داد که من کمتر از ورزشکارنمان ديده بودم. در مسابقه نيمه نهايى که در ثانيه هاى آخر داوران اخطارى (صحيح يا ناصحيح) به او دادند، بنده به شخصه نااميد شدم ولى او با تسلط بر اعصابش توانست در چند ثانيه همه چيز را عوض کند. براحتى مىشد مانند بقيه ببازد با داوران هم دعوا کند و با گردنى افراشته بگويد "ناداوردان" مدالش را ازش گرفتند!
نکته بىربط: آقاى دکتر ولايتى فرمودهاند "رضازاده نمادى ازحضور قدرتمندانه مسلمانان در صحنه بين المللى است". بنده به هنر سياستمدارانمان در دستمالى هر پديده که ذرهاى قابليت استفاده باربط و بىربط داشته باشد کاملا واقفم، ولى خدا وکيلى باديدن جمله بالا ابتذالسنجم درجه کم آورد!
ماجراى سقوط 2 هواپیمای روسی که تقریبا همزمان سهشنبه این هفته سقوط کردند و تمام خدمه آنها کشته شدند؛ را حتما شنیدهاید. این حوادث متاسفانه 89 کشته به جا گذاشت و ساعتی قبل گروهی نظامی؛ وابسته به گروههای مسلمان (باز هم دست مسلمانان در یک عمل تروریستی علیه مردم عادی) مسوولیت این حمله را از طریق یک وبسایت بر عهده گرفت . آنها اعلام کردند که این عمل به علت کشتن مسلمانان چچن توسط روسها صورت گرفته. به زودی جزییات بیشتری از این حوادث روشن خواهد شد؛ البته گویا از جعبه سیاه این هواپیماها اطلاعات زیادی بدست نیامده. (جستجوی آخرین اخبار گوگل در مورد این حادثه) اتفاق جالبی که افتاده در مورد 6 مسافر جوان بوده که به علت مستی خدمه فرودگاه اجازه سوار شدن به هواپیما را به آنها نداده و به این طریق نجات پیدا کردهاند . نوشیدن الکل قبل و در حین پرواز در زمان تعطیلات در بین روسها امری معمول است ولی خدمه بعلت مستی بیش از حد این 6 جوان اجازه پرواز به آنها نداده و گویی صندلیهای خالی را لیست انتظار پر کرده! میبینید؛ خدا مشروب خورها رو هم دوست داره!
عربستان از نماى نزديک
قسمت سوم: مذهب
___________
رحيم مخكوك
در عربستان بيشتر غير ايرانيها سني هستند و با توجه به اين كه در عربستان هستيم، بيشتر سنيها وهابي هستند. وهابيگري تا حدود زيادي بر اخباريگري بنا نهاده شده است. يعني با يك وهابي در حوزهي دين فقط ميتوان بر پايهي احاديث پيامبر (سنت) و قرآن بحث كرد و در اين گفتمان بحث كلامي تقريبا جايي ندارد. در چند مورد بحث كه با سنيها از كشورهاي مصر و عربستان داشتم متوجه شدم كه تصورات اشتباه زيادي در مورد شيعيان دارند (مثل تحريف قرآن شيعيان) و البته برخي اشكالاتي كه به ما ميگيرند هر چند به مواردي مربوط ميشود كه مورد تاييد بسياري از بزرگان شيعه نيست اما به عنوان سنتهاي غلط در بين برخي از عوام رواج دارد. حالب است كه مسالهي اصلي تفاوت شيعه و سني كه همان ولايت امام علي (ع) است براي برخي از آنان ناشناس است و برخي عمدهي فرق شيعه و سني را در اعمال ظاهري مثل نحوهي نماز خواندن و حلال بودن صيغه و دريافت خمس و زيارت قبور ميدانند. در يك مورد پس از اين كه به موارد فوق پاسخ دادم و به نحوي شباهتي كه ما با آنها در فلسفهي احكام داريم ثابت شد مورد سؤال قرار گرفتم كه: اگر اين طور است كه شما ميگوييد پس فرق شما و ما چيست؟
نكتهي جالب ديگر اين كه شخصيت امام علي (ع) به عنوان خليفهي چهارم و يكي از صحابهي مورد اعتماد و بزرگ پيامبر كاملا محبوب است و هيچ گونه دشمني با ايشان مشاهده نكردم. حتي دوستي امام حسن و حسين (ع) نيز را يك امر مسلم ديدم. در مسجدالنبي بر گرداگرد دو قسمت روباز مسجد اسم حدود 40 تن از بزرگان اسلام را نوشتهاند كه اسامي هر دوازده امام شيعه نيز در اين بين ديده ميشود. در كتابهاي مختلف حديث و تفسير نيز نام امام علي (ع) به كرات به نيكي ذكر شده و بسياري از آياتي كه ما معتقديم در شان امام علي (ع) نازل شده است مورد قبول آنان نيز ميباشد. در مورد خلافت ابوبكر نيز هيچ دليلي مبني بر اين كه پيامبر ايشان را به جانشيني خود منصوب كرده باشد وجود ندارد. ايشان در مواردي سن كم امام علي (ع) را به هنگام معرفي ايشان به جانشيني در ابتداي سالهاي نبوت مطرح ميكنند و از ماجراي غدير هم بياطلاعند. در حالي كه اين اتفاق در كتابهاي ايشان به كرات نقل شده است. مسالهاي كه باعث ميشود ولايت امام علي (ع) مورد پذرش آنان قرار نگيرد به نظر من هماني بود كه باعث شد تا ابوبكر به خلافت برگزيده شود. يعني انفعال مردم و بيعت كردن با اولين كسي كه براي خلافت مطرح شد و البته شخص وجيهي بود.
در نهايت به نظر ميرسد با توجه به سكوت بيست و پنج سالهي امام علي (ع) حجت بر ما هم تمام است و طرح مسايل اختلاف بين شيعه و سني تا جايي كه باعث تفرقه و مجادله ميشود كار پسنديدهاي نباشد. بسياري از اهل سنت هم بر اين باور هستند و حتي به محض مطرح شدن اسم شيعه و سني يكديگر را از مطرح كردن اين اسامي منع ميكنند و به برادري و دوستي دعوت ميكنند. با توجه به آن چه در پشت اين اختلافات مطرح است و همچنين فلسفهي اسلام فكر ميكنم اختلاف نظر اساسي هم بين ما وجود ندارد.
در مورد سنت پيامبر كه در موارد بسياري به شكل تغيير نيافته از صدر اسلام در عربستان باقي مانده در شمارهي بعد خواهم نوشت.
يادداشتى کوتاه درباره روشنفکرى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
در «روشنفکرى» ابهاماتى هست و تعاريف متعددى در اين زمينه وجود دارد. تا آنجا که بنده ميدانم لااقل دو طيف عمده از تعريف مفهوم روشنفکرى وجود دارد. يک طيف، روشنفکر را در جامعه تعريف مى کند و براى او رسالت، تعهد و حتى وظيفه اجتماعى قائل است. روشنفکر در اين فضا نه تنها اهل نقد است بلکه اهل درد هم هست. روشنفکر علاوه بر آن نسخه هم مى پيچد و بايد و نبايد صادر مى کند حتى بيش از اين خود وارد معرکه مى شود و نسخه را به داروخانه مى برد و دوا را به بيمار مى خوراند و خلاصه اينکه خود فعال اجتماعى است و وارد بازى شده است. صد البته اين مراحل هر کدام مى تواند شدت و ضعف داشته باشد و هزار نکته باريکتر از مو و هزاران اختلاف و انشقاق همينجا وجود دارد. اين طيف تعريف از روشنفکرى را اگر روشنفکرى چپ بناميم چندان بر خطا نيستيم و ميدانيد که روشنفکرى چپ در يک نگاه ماکزيمال و افراطى گاهى از کارهاى چريکى هم جلوتر مى رود.
مثلا در همين فضا بود که روشنفکر چپ دهه پنجاه و شصت گاهى به نقطه اى ميرسيد که در عين نقد افراطى سنت، از بعضى از مظاهر مدرنيته دورى مى کرد و آنها را مظاهر امپرياليسم ميناميد. در آن فضا تعريف «روشنفکرى» بر مبناى تعريف کلاسيک «پل زدن بين سنت و مدرنيته» کارساز نبود.
اما در طيف ديگر ماجرا، تعريف ديگرى از روشنفکرى وجود دارد که بر مبناى فرديت و ارزش هاى فردگرايانه تر مانند آزادى بنا شده است. در اين طيف روشنفکر آزاد و مختار است که داده ها و ستانده هاى فکرى خود و يا نقد خود از سنت و قدرت را ارائه بکند يا نکند. روشنفکر در اين مفهوم که آن را مفهوم روشنفکرى راست مى ناميم، تعهدى به جامعه پيرامون خود جز تعهد به نقد ندارد. يعنى در اين مفهوم روشنفکر ميتواند وارد هيچ بازى سياسى يا اجتماعى نشود و در عين حفظ نقادى خود روشنفکر هم باقى بماند. اين طيف معمولا به ريشه روشنفکرى در عصر روشنگرى مراجعه مى کند و از آن دوره اين مفهوم را بازخوانى مى کند. در اينجا صحبت (بر خلاف نظر مارکس) بر تغيير نيست بلکه بر تبيين و يا تفسير است. روشنفکر نه لزوما بلکه ميتواند تماشاگر باشد. وارد بازى شدن يا نشدن در اين تعريف مسکوت است و مباح البته. روشنفکر اگر اثرگذار باشد مانند گلى است که خود مى بويد و اثر مى گذارد و عبور مى کند. تعهد اجتماعى روشنفکر در اينجا بيشتر از اين نيست. علاوه بر آن هر کس مطابق ذائقه و نيز توانايى خود حوزه کار خود را مشخص مى کند. (نه اينکه اين تخصصى شدن روشنفکرى در تعاريف چپ وجود نداشته باشد، بلکه به اين معنى که چون در اينجا مسووليت اجتماعى کم رنگ است، فرديت گرايى و لذا سليقه شخصى حرف اول را ميزند.) لذا اين چنين است که روشنفکرى بيش از پيش (نسبت به تعريف قبلى) شاخه شاخه و تخصصى مى شود. ديگر در اينجا فعاليت اجتماعى معيار روشنفکرى نيست. يک روشنفکر منتقد سينمايى ميشود ديگرى داستان نويس و سومى تحليلگر سياسى. مثلا مطابق اين تعريف يک منتقد سينمايى مانند هوشنگ کلمکانى همانقدر روشنفکر است که فرخ نگهدار. نميتوان گفت که چون يک منتقد سينمايى کمتر اهل درد است پس کمتر روشنفکر است. باز اما و اگرهاى زيادى در اينجا هست.
طرح هاى عظيم ملى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
قبل از هر چيز مدال طلاى رضا زاده اين رستم گرد و قلمبه را تبريک ميگم. اما بريم سراغ بحث شيرين طرح هاى ملى.
چند طرح ملى به جهت نهضت خدمتگزارى و عزت الله اسلامى و ايران خانم آبادى و سال پاسخگويى و وجدان کارى و غيره تقديم مى گردد:
۱) طرح انتقال آب کارون به رفسنجان! (اين طرح خيلى هم جدى است. پيدا کنيد پسته فروش را)
۲) طرح انتقال فرودگاه بين المللى امام خمينى (ره) به اردکان
۳) طرح استيضاح احمد خرم که هنوز توسط سايت محترم بازتاب به جديت پيگيرى مى شود.
۴) طرح نمک زدايى از درياچه اروميه
۵) طرح اتصال درياى خزر به خليج فارس (اين هم جدى است!)
۶) طرح ملى دعا به جان رهبرى و نفرين بوش
۷) طرح راه آهن دوبى - سيرجان
۸) طرح ملى هندسى تقسيم درياى خزر به پنج قسمت مساوى
۹) طرح انتقال آب سد کرخه به حزب الله لبنان
۱۰) طرح نصف کردن قيمت بنزين به جهت کمک به اقشار آسيب پذير
۱۱) طرح انبوه سازى در مناطق يک و دو تهران و واگذارى به امت حزب الله
۱۲) طرح ملى پلمب نمايشگاه بين المللى تهران
۱۳) طرح چراغانى حرم تا حرم
۱۴) طرح استفاده صلح آميز از بمب هيدروژنى
۱۵) طرح خروج از حاکميت و تلاش براى بازگشتى دوباره
۱۶) طرح استيضاح رييس جمهور افغانستان
۱۷) طرح همه پرسى در عراق و فلسطين اشغالى
۱۸) طرح نانوتکنولوژى ملى (چون اسمش جديد و قشنگه!)
۱۹) طرح فرارى دادن مغزها
۲۰) طرح زيردريايى ملى
۲۱) طرح ملى تبديل تهران به يک پارکينگ بزرگ
۲۲) طرح انتخابات الکترونيک و رد صلاحيت در مدت دو دهم ثانيه
۲۴) طرح رييس جمهور مجازى و الکترونيک
۲۵) طرح نهضت نرم افزارى ( سيستم عامل ملى و اسلامى )
۲۶) طرح فروش زورکى خودرو به تمام روستاييان
۲۷) طرح پيش فروش تمام ذخاير نفت به جهت عجله داشتن آقايان
۲۸) طرح انتقال دانشگاه تهران و کتاب فروشى هاى روبرو به حرم حضرت امام (ره)
۲۹) طرح انتقال بهشت زهرا به زمين هاى موات فرودگاه بين المللى امام (ره)
۳۰) طرح ملى تبديل سريع اورانيم غنى نشده به غنى شده به جهت سردى زود هنگام هوا و توليد برق براى مردم مظلوم بم
۳۱) طرح اجبارى شدن پرداخت ماليات و داشتن نماينده در مجلس براى ايرانيان عزيز خارج از کشور و تحقق شعار ايران براى همه ايرانيان دوست داشتنى
۳۲) طرح ترکاندن پل ورسک و تغيير مسير راه آهن رضا خانى از لاريجان و نور
۳۳) طرح انتقال بندر عباس به شهر بابک به جهت رونق بيشتر منطقه
۳۴) طرح تاسيس کنسولگرى هاى خارج از کشور در اقصى نقاط اروپا به جهت ازدياد آقازاده ها.
۳۵) طرح ملى نظارت بر خروج سالم سرمايه از کشور
۳۶) طرح ملى صدور کارت شناسايى براى کليه وبلاگ نويسان و تجليل از آنها!
۳۷) طرح تاسيس شوراى عالى نظارت بر روزه سياسى
۳۸) طرح سرويس اياب و ذهاب خانواده هاى زندانيان دربند
۳۹) طرح چاپ اسکناس هفتصد تومانى
۴۰) طرح سوبسيد مجانى!
در مخابرات قانوني هست كه ميزان ارزش يك شبكه را بيان ميكند. بنا به اين قانون ارزش يك شبكه متناظر با توان دوم تعداد گرههايي كه در شبكه موجود است افزايش مييابد. به عبارت ديگر اگر تعداد اعضاي يك شبكه از 4 به 5 افزايش يابد ارزش شبكه 16/25 برابر مي شود. يعنى يك افزايش 25 درصدي در تعداد اعضاي شبكه ارزش شبكه را بيش از پنجاه درصد افزايش داده است. اين افزايش نمايي ارزش اطلاعاتي نشاندهندهي قدرتي است كه در جمع شدن اطلاعات نهفته است. در واقع فراهم ساختن زيرساختهاي لازم براي تبادل و اجتماع اطلاعات فضا را براي توليد دانش به طور معجزهآسايي مناسب ميكند و همين هم هست كه باعث شده توليد دانش در سالهاي اخير و به خصوص پس از رشد خارقالعادهي شبكهي اينترنت متحول شود. كافي است سري به استادان مسنتر دانشگاه بزنيد و از تفاوتي كه نحوه و سرعت تحقيق و پژوهش كرده است سؤال كنيد.
البته اين صحيح است كه اين توليد دانش در مواردي ممكن است اثر منفي هم داشته باشد اما در مجموع باعث افزايش دانايي عمومي ميشود و اين پديدهاي ميمون است. همين موضوع باعث ميشود كه برخي از اركان سنتي قدرت به هراس بيافتند و در صدد ايجاد سدي در برابر اين رشد نمايي (سيلآسا بگوييم بهتر است) باشند. تجربهاي كه به تكرار در تاريخ آزموده شده و نتيجهاش از پيش معلوم است. دانايي با تمام ابزاري كه بتواند رشد خواهد كرد و رحمي به كساني كه در سر راهش ايستادهاند نخواهد كرد. خواه اين افراد نيات سوء داشته باشند و يا از روي خيرخواهي دست به اين عمل زده باشند.
در هر صورت اين قانون به تمامي شبكهها و از جمله جوامع انساني قابل تعميم است و در واقع ارزش اطلاعاتي شبكههاي مورد بحث در قانون فوق بدون حضور انسان معنا و مفهومي ندارد. اين واقعيتي است كه ايجاد محيطهايي كه افرادي با علايق يكسان و يا نزديك به هم در آن به تبادل انديشه، فكر و حتي فعاليتهاي ورزشي و نظاير آن بپردازند ميتواند در افزايش دانايي عمومي جامعه تاثير مثبت زيادي داشته باشد. به نظر ميرسد ايجاد و حمايت از چنين شبكههايي بايد در دستور كار هر دولتي قرار گيرد كه ميخواهد جامعهاش به سوي ترقي، عدالت و توازن حركت كند. بسياري از دموكراسيهاي موجود در دنيا گامهاي مثبت زيادي در اين راستا برداشتهاند اما هنوز تا رسيدن به جوامع آرماني راه زيادي در پيش است.
MIT OpenCourseWare
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
قریب 5 سال است که دانشگاه ام آی تی در طی پروژهای قصد دارد تمام منابع و واحدهای ارایه شده در این دانشگاه را به صورت مجانی و قابل جستجو در شبکه اینترنت قرار دهد؛ با این عقیده که عمومی کردن دانش درهای جدیدی به روی بشریت باز میکند. تا کنونMIT OCW منبعی وسیع از واحدهای این دانشگاه (graduate and undergraduate courses) بر روی اینترنت منتشر کرده که شامل برنامه درسی؛ جزوههای کلاسی (lecture notes)؛ تقویم کلاسی؛ سوالات امتحانی قبل و حتی ویدیوهای درسی از 701 واحد این دانشگاه است؛ که تا سال 2008 به مجموعهای شامل 2000 واحد درسی خواهد رسید.
اکثر مطالب بصورت فایل پی دی اف بر روی این سایت موجود است و همه میتوانند از این منابع بصورت رایگان استفاده کنند. مطالب بصورت طبقهبندی شده بر حسب دپارتمانهای مختلف موجود است. دوستان سری به این منبع با ارزش بزنید.
سوزن و جوالدوز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع. دشمن شناس
کوچک زاده نماينده مجلس: «من با کسى که از او متنفرم حرف نمى زنم.»
- - >يادت باشه که توى اورکات هم دعوت نامه اش رو جواب ندى!
يونسى وزير اطلاعات آقاى خاتمى: « پرونده زهرا کاظمى ديگر مساله دولت و وزارت اطلاعات نيست. »
- - >دست شما درد نکنه، مگه مساله اى هم هنوز در بينه؟!!
سايت رويداد: « به رضازاده دستور داده شده، بايد علاوه بر فرياد «يا ابوالفضل» به هنگام بلند كردن وزنه، عبارت «جانم فداى رهبر» را نيز بيان كند. »
- - >«آخ! شست پام! … شست پام! … ناجنسا حالا ديگه منو جلو بچه ها دست ميندازيد؟!» [از بيانات معاون محترم نيروى انتظامى دالاس خطاب به ماسکى و ونس]
آيت الله جنتى: « روحانيت محروم ترين قشر جامعه است. واقعاًً نمى دانم كه چگونه اينان زنده مى مانند. »
- - >آره والا،من هم نميدانم حاج آقا! عجب! قدرت خدا است!
روزنامه شرق: « سيدمحمدرضا خاتمى دبيركل جبهه مشاركت ديروز طى نامه اى سرگشاده به معاون حقوقى و پارلمانى رئيس جمهورى نسبت به برخوردهاى انجام شده با شركت هاى اينترنتى خدمات دهنده به سايت اين حزب اعتراض و ابراز نگرانى كرد. »
- - >معاون حقوقى و پارلمانى رييس جمهورى نيز در جواب به دبير کل محترم از امکان توقيف شدن وبلاگ خودش خبر داد و متقابلا ابراز نگرانى کرد!
سايت ايران امروز: «۱۵۰ فعال سياسى در اعتراض به توقيف مطبوعات، روزه سياسى مى گيرند.»
- - >لااقل بدون سحرى بگيريد ثوابش بيشتر بشه! تقبل الله!
هاشمى رفسنجانى: «مملكت هر زماني به من نياز داشته باشد من حضور پيدا خواهم كرد.»
- - > نيازمندى ها: به تعدادى پاچه خار حرفه اى براى راضى کردن سردار مربوطه نيازمنديم.
محمد قوچانى: « در اثبات تئوري بقا، شرق يکساله شد »
- -> قوچانى جان، اون چريک مريک هاى بيچاره مغز الاغ خورده بودند. کاش کله ماهى ناب ميخوردند که عقلشان حسابى کار کنه!
داريوش سجادى: « قطعاً از ناحيه همين صراحت و تندی بود که زيدآبادی مجبور شد مدتی را به عزلت در اوين بگذراند. »
- - >زيدآبادى! تندى کردى چشمت کور! اگر بچه خوبى بودى مثل من الان در کاليفرنيا بودى و هر روز تئورى جديدى بيرون ميدادى.
واجب شد که در پست بعدى در مورد فنون پاچه خارى چيزهايى بنويسم.
لبخند و مقامات!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
در خبرها بود که یکی از نمایندگان مجلس اظهار کرده که رفتار آقای ابطحی در شان معاونت رییس جمهور نیست! گویا این اظهارات بعد از
مطلب آقای ابطحی در مورد جلسه مشترک دولت و مجلس بیان شده! یادم به اوایل دوران کارشناسی خودم افتاد که روزی یکی از برادران بسیج دانشجویی اعتقاد داشتند که لباس من (یک پلیور به رنگ سبز روشن) در شان دانشجو نیست؛ و ساعتی را در دفتر بسیج به ارشاد من پرداختند! (البته در آن دوره آزادیها از زمان حاضر خیلی محدودتر بود).
به نظر شما چرا رسم شده که دولتمردان و افراد مهم نباید بخندند و شوخی کنند؟ مگر آنها چیزی کمتر از انسانهای عادی دارند؟ (خنده و گریه جزو احساسات انسان طبیعی است نه؟) اصلا شان یک مقام ایرانی چیست؟
کاروان ورزشی ایران در المپیک هم شاید از معدود کاروانهای ورزشی بود که هیچ لبخندی بر لب ورزشکاران نبود و هیچ ابراز احساساتی برای حضار نکردند (البته این متقابل بود!)؛ در حالیکه تمام ورزشکاران دیگر از خوشحالی حتی مشغول به رقص بودند. وزیر خارجه ایران که نماینده ما در کشورهای خارجی است هم "مردی است که هرگز نمیخندد". انصافا به عکس مقامات کشور فکر کنید؛ چند تا از آنها را با لبخند دیدهاید؟ نمیدانم از کجا چنین چیزی رسم شده که دولتمردان (علاوه برتیپ ارزشی؛ با ریش و باقی قضایا که شرط لازم دولتمرد بودن در ایران است) باید جدی و بدون لبخند باشند. همه این موارد به نحوی باعث شکل گیری دیدی خشن (شاید بگویم خشنتر بهتر است) از ایران و ایرانی در جهان میشود. یک خاطره بدون شرح دیگر هم برای ختم کلام: در مهمانی در دانشگاه در اینجا شرکت کردم؛ من مشغول صحبت با دوستان بودم؛ یکی از اساتید آلمانی به کنار من آمد و پرسید: "کجایی هستی" گفتم ایران! گویا باور نکرد؛ دوباره و سه باره پرسید! سپس گفت: "آخه فکر کردم اهل برزیل هستید!". وقتی پرسیدم چرا؛ گفت:" چون میخندی و خوشحالی!!"
در حاشيه سخنرانى اخير دکتر سروش ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
دکتر سروش چند روزى است که با سخنرانى هاى متعدد خود، بازگشتى قوى به عرصه عمومى داشته است. ما که در ايران نيستيم و ديگر نميتوان خيلى متوجه شد که چه اتفاقى افتاده است که سروش براحتى در دانشگاه هاى مختلف سخنرانى مى کند و ديگر از آن جماعت چماق و طناب دار بدست خبرى نيست. خاطر مبارک هست که براى هر سخنرانى چه جنجالهايى به پا مى کردند و چه بزن بکش هايى مى شد. عقبه فکرى و سياسى هم به طور همزمان به راه مى افتاد.
الغرض سخنرانى اخير دکتر در مورد « سکولار بودن دين اسلام » را ما واقعا درست نفهميديم. خود مفهوم سکولاريسم به حد کافى مناقشه برانگيز هست. اما سروش آمده و در آن قسمت که در مورد سکولار بودن دين اسلام دليل آورى کرده ، سکولاريسم را دقيقا منطبق بر گيتى گرايى گرفته و يک مرتبه هم جلوتر رفته و گيتى گرايى را بر تنعم از دنيا منطبق گرفته بعد با يک نگاه درون دينى ضمن مطرود خواندن زهد و ترک دنيا، به اين نتيجه رسيده که اسلام دينى سکولار است. چند گام بزرگ و مبهم لااقل در اين استدلال برداشته شده است يا شايد هم پياده سازى خبر از جانب ايلنا دچار مشکل بوده و دقيقا محتواى سخنرانى خوب منعکس نشده است. اما نتيجه هم به نظر بنده ابهام زا است. اين گزاره به قول خود دکتر «مفسده برانگيز» است. چون سکولاريسم را تقليل داده و وارد دين کرده است و به عنوان يک ويژگى ذاتى دين اسلام آن را بيان کرده است. اين سکولاريسم البته با مفهوم اصيل تر سکولاريسم به معنى «بى اعتنايى به آنچه که بيرون از دنيا وجود دارد، براى حل مسائل دنيا» متفاوت است. سروش دارد يکجانبه مرزها را بر ميدارد و به مفاهيم ابهام مى افزايد. بايد ديد برنامه بعدى سروش چيست و از اينجا مى خواهد به کجا برسد؟ چون معمولا او پروژه اى به قضايا نگاه مى کند.
در حاشيه بيانات اخير رهبرى در ديدار با کارگزاران نمايندگى هاى سياسى خارج از کشور و بحث شيرين «هندسه»
- هندسه اقليدسى: « از يک نقطه خارج يک خط، يک خط و فقط يک خط موازى با آن ميتوان داشت.»
- هندسه ولايى: « از يک «نقطه»(بيت رهبرى) خارج «خط» فکرى دولت، بيش از ده نهاد «موازى» با آن ميتوان داشت.»
- هندسه ضد دين: «دو خط موازى با يک خط با هم موازى هستند.»
- هندسه بسيجى: « معلوم نيست، هر چى آقامون بگه.»
- هندسه ليبرال: « مجموع زواياى داخلى مثلث صد و هشتاد درجه است. »
- هندسه دينمدار: « اگر مسوولين خودى باشند و فريب دشمن را هم نخورند، گاهى به فضل پروردگار تا هزار و هشتصد درجه هم ميشود بالا رفت.»
- هندسه وابسته: «در يک مثلث ميانه ها همرسند.»
- هندسه ناب: « مثلث شوم آلمان و انگليس و فرانسه، حول آمريکاى جنايتکار هستند. سيد دکمه رو بزن! حاجى ماشا الله دوباره سانتريپوج ها راه افتاد.»
- قضيه فيثاغورث و تالس
- قضيه فلسطين و طبس
- استاد مساحى و هرم
- استاد مصباح و حرم
- حجم منشور
- حجم لولهنگ
- عمود يک پاره خط
- عمود خيمه دين، قلب پاره پاره آقا.
- ضرب داخلى دو بردار
- ضرب داخلى دو زندانى
- تسامح چند ضلعى هاى منتظم
- اقتدار سران و مقامات نظام
- منطق سکولار: «دو چيز مساوى با يک چيز با هم برابرند.»
- منطق انصار کاوه: [با لهجه شيرين اصفهانى] «دو چيز مساوى با يک چيز بسته به اينکه کجا باشندو حاجى چى چى دستور داده باشد و اگر پررو بازى در نياورده باشند، طورى نى، ممکنه گل روى سيد باهم اى همچينى برابر باشند.»
- «جمع نقيضين محال است.» ارسطوى مادر مرده
- «جمع نقيضين در راستاى حفظ نظام است.» داريوش سجادى
- « من ميگم نره ، تو ميگى بدوش؟ » معلم ثانى فارابى بينوا
- « گزينه اى بهتر از گاو نر و مرد کهن براى دوشيدن سراغ نداريم[؟!!]» نابغه کشف شده در دوم خرداد
خدمت سربازي در تمام دنيا بعنوان وظيفه شناخته مي شود . طبق عرف معمول تمام نيروهاي جوان هر کشوري در صورت نداشتن معلوليت يا مشکلات مشابه ملزم به انجام خدمت در ارتش کشورشان به مدت زمان مشخص بمنظور آمادگي نظامي در صورت بروز هرگونه جنگ يا رويدادهاي مشابه هستند .
والبته تو ايران که از 25 سال پيش همه چيزش اسلامي شده (!!) و طبيعتا يک ميليون چيز مقدس هم اينجا پيدا ميشه ، از سربازي به عنوان "خدمت مقدس سربازي" اسم مي برن و تشکيل نهادهايي چون "سپاه" و "بسيج" رنگ اين تقدس رو پررنگ تر کرده اند .
اينا همه مقدمه بود که بگم من (کودک گستاخ) بايد از 4-3 روز ديگه اين لباس مقدس رو تنم کنم تا کور شود هر آنکه نتواند ديد ! فقط يک سؤال از روي کنجکاوي ذهن منو حسابي مشغول کرده ! اينکه چرا بعضي ها از اين خدمت مقدس محروم (ببخشيد :معاف) ميشن و فرصت پوشيدن اين لباس مقدس رو با عناوين مختلفي (که عمدتا زير عنوان "عفو رهبري" خلاصه ميشه) از دست ميدن ؟؟
ولي کمي هم جدي : چرا من و کساني مثل من که هيچوقت عفو رهبري شامل حالمون نميشه بايد 2 سال از بقيه دوستامون که با هم درس خونديم و با هم بزرگ شديم ديرتر دنبال کار و زندگيمون بريم ؟ آيا فرصتهاي شغلي که امروز داريم رو دو سال بعد هم داريم ؟ من که فکر نمي کنم .!
بقول مرحوم شاملو : "روزگار عجيبي ست نازنين"
من هنوز هم مي نويسم ...
عربستان از نماى نزديک
قسمت دوم: معمارى مسجدالنبى و مسجدالحرام
___________
رحيم مخكوك
مسجدالنبى معمارى سنتى مساجد سنى را دارد که با استفاده از ابزار کاملا مدرن پيادهسازى شده و همين شکوه خاصى به اين ساختمان مى بخشد. موارد جزئى زيادى در اين معمارى لحاظ شده است که از آن جمله مىتوان به همآهنگى قسمتهاى قديمى مسجد با قسمتهاى جديد و القاى آرامش به کسانى که در مسجد وارد مىشوند و عدم مزاحمت مردم براى يکديگر در هنگام شلوغ بودن مسجد اشاره کرد. اما مهمترين نکتهاى که در معمارى مسجدالنبى و البته مسجدالحرام ديده مىشود اين است که پايه و اساس طراحى معمارى اين دو مسجد برگزارى نماز است. در اين معمارى مرکز و محور قبله است که در مسجدالنبى چون دور است به صورت يک خط درمىآيد و همين معمارى در مسجدالحرام به صورت دايره ظاهر مىشود. در مسجدالنبى حدود 100 ستون در عرض و 40 ستون در طول (طول و عرض نسبت به قبله) کاشته شده که حدود 4000 مربع را تشکيل مىدهد. در هر مربع حدود 50 نفر مىتوانند نماز بخوانند. پس اين قابليت وجود دارد که بيش از 200 هزار نفر در صفوف منظم و فشرده نماز بخوانند. در ايران جايى مثل حرم امام رضا (ع) قابليت برگزارى چنين نمازى را دارد اما حتى اگر از مشکلات فرهنگى ما شيعيان راجع به نماز جماعت و اول وقت بگذريم معمارى حرم يک اشکال بزرگ دارد. اين معمارى بر اساس محوريت مقبرهى امام گذاشته شده و ضريح در مرکز آن است و صحنها و رواقها هر چند مستطيل است اما همه طورى چيده شده است که مردم بتوانند راحتتر به نزديک ضريح رفتوآمد کنند. حالا بگذريم که به خاطر مشکلات فرهنگى همين مورد هم خوب برآورده نمىشود. شايد معمارى شيعه هم بايد محوريت خود را از امام به خدا تغيير دهد.
ادامه ماجراى آرش مير اسماعيلى در المپيک! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
در چند مورد با نظرات رحيم عزيز مخالفم که مختصرا عرض مى کنم :
الف) گفته شد المپيک سياسى است. آيا از اينجا مجوزى ميتوان براى حضور قوى سياسى صرف يا عدم حضور قوى سياسى صرف در المپيک بدست آورد؟ يعنى حتى با قبول اين که المپيک سياسى است (که به جرات ميتوان گفت بعد از المپيک ۱۹۸۴ لس آنجلس بازى هاى المپيک ديگر سياسى نيست و مسائل سياسى کاملا در حاشيه قرار دارد و خوب است رحيم عزيز نشان بدهد که چگونه بازى هاى المپيک را همچنان سياسى ميداند) چگونه ميتوان به حکم شرعى ترک ميدان مسابقه در مقابل اسراييل رسيد؟ اگر بازى هاى المپيک سياسى است پس چه بهتر که ما که حتى يک دوست هم در جهان نداريم اصلا در اين مسابقات شرکت نکنيم و يا اينکه تمام ورزشکاران مان را در حمايت از مردم فلسطين از بازى ها بيرون بکشيم. آيا اين کار مثل بمب صدا نخواهد کرد و سياستى موثر نخواهد بود؟!
ب) « مساله فلسطين مساله جهان اسلام است.» گيرم که اين گزاره درست باشد. خوب بگذاريد جهان اسلام خودش در مورد مساله خودش به طور جمعى تصميم بگيرد. آيا حاکميت ما وکيل جهان اسلام است؟
ج) اسراييل ريشه دارترين دموکراسى خاورميانه و اقتصاد اسراييل يکى از پر رونق ترين و باثبات ترين اقتصاد ها در منطقه است (اگر اشتباه نکرده باشم ميانگين با درآمد سرانه حدود بيست و هشت هزار دلار در سال) و دانشگاه ها و مراکز تحقيقاتى آن به شدت در کار توليد علم و دانش هستند. (اين را از دوستان دانشجوى خارج از کشور بپرسيد.) سوال اينجا است که چرا کشورى که در سازمان ملل کرسى دارد، « بايد از صفحه روزگار حذف شود » ؟ چرا بايد دولت ولو نژاد پرست اسراييل نابود شود و در سراسر اين کشور بعد از نابودى آن و بازگشت همه مهاجرين عرب همه پرسى برگزار شود؟ (طرح صلح کذايى ايران!) اصل حاکميت ملى اسراييل چه مى شود؟ مگر اسراييل بحران مشروعيت بسيار حاد و وخيم پيدا کرده که ما خبر نداريم؟ گيرم که اسراييل از سراسر دنيا شهروند وارد مى کند. خوب اينکه سبب سلب حاکميت ملى نميشود. مگر استراليا و کانادا اين کار را نمى کنند؟
د) روشنفکر لزوما به معنى کسى که تعهد بشردوستانه داده باشد نيست. گمان کنم روشنفکر فقط يک تعهد دارد آن هم نقد و بيان آن است. روشنفکر نهايتا نقد را هم نقد مى کند همچنان که عقل را. به نظر اينجانب رحيم عزيز «روشنفکرى» را با «آرمان خواهى چريکى» اشتباه گرفته اند.
ه) ضرورتى به ادامه بحث نميبينم و گفتنى ها در مورد المپيک و آرمانهاى آن قبلا توسط دوستان و اينجانب گفته شده، خوشبختانه حتى دوستانى در طيف راست و ارزشمدار مانند آقاى عليانى نيز با اين گونه خلط مبحث بين سياست و المپيک مخالف هستند.
استاد عباسى و بلاهت دنباله دار، حسن راهجو ---------------------------
بعد از ديدن پست على آقاى خودمان، از برکت فيلمدونى صفا بنده هم موفق به ديدن فيلم سخنرانى استاد عباسى شدم. چند نکته توجه من را به خود جلب کرد:
۱. به نظر مىرسد که لازم است يک روانپزشک متخصص ايشان را ببيند، ايشان نه تنها به مثالهاى سکسى شديدا علاقه نشان مىدهند بلکه سکناتشان هم آکنده از خشونت هيستريک است!
۲. متاسفانه بسيارى از بيانات ايشان بنده را ياد آن داستان انداخت که: « در روستاى کسى مىخواست معلم را بيرون کند به مردم گفت اين مرد سواد ندارد و از مردم خواست داورى کنند: آن شخص از معلم خواست که بنويسد مار و معلم نوشت، سپس عکس مارى بر تخته کشيد و از مردم پرسيد کداميک مار است و …»
− ايشان تفاوت کسر بودجه دولت را با کسر طراز تجارى نمىدانند (از مثالشان در مورد خروج سرمايه از آمريکا اين مطلب برداشت مىشود)،
− ايشان هنوز نمىدانند که اين که يک تىشرت را بلند کنيد و بگوييد « … اين تىشرتى است که جوانان آمريکايى مىپوشند …» همانقدر خندهدار است (و در واقع نادانى ايشان از اين که در آمريکا چه مىگذرد) که يک نفر يک روسرى يا يک جفت کفش خاص را بلند کند و بگويد اين کفشى است که جوانان ايرانى مىپوشند. (احتمالا فقط در تلويزيونها لوسآنجلسى ممکن است يافت شود!)
۳. بسيارى از اتهاماتى که ايشان به آقاى خاتمى و «… آنهايى که ۲۰ ميليون ۲۰ ميليون به او راى دادهاند…» منتسب مىکردند، براحتى قابل تعميم به دولت سازندگى نيز هست. به نظر مىرسد روحيه حماسى و شهادت طلبى ايشان در برابر سردار سازندگى و دوستان دچار اضمحلال مىشود.
۴. بنده به عنوان يک ليبرال که از قضا فحش خورمان ملس است، از اين که يک نفر نظريه پرداز هر چيزى که به ذهنش و دهانش مىرسد در حضور يک جمع دانشگاهى طرح کند به هيچ عنوان ناراحت نمىشوم که خوشحال هم مىشوم. ولى به بنده حق بدهيد اگر آن فرد عنوان «رياست دکترينال امنيت بدون مرز» (عجب اسم با مسمايى!) را يدک کشيد کمى نگران شوم. احتمالا در مقامات بالا کسانى هستند که علاقهمند هستند به شنيدن حرفهاى قلمبه سلمبه و خدا مىداند چقدر پول مملکت صرف توليد و توضيع و عملى کردن افکار ايشان مىشود.
۵. (هرچند اين نکته را نفرمودند) ولى استنباط مىشد که ايشان تمام دنيا را ابله فرض کردهاند ادعايشان هم که خيلى زياد است (از مرکزشان گرفته تا تربيت حزبالله لبنان)، ياد سخنرانى مرحوم حاج سعيد خودمان در دانشگاه همدان افتادم که ادعا مىکرد که همه سازمانهاى اطلاعاتى دنيا از کارهاى محير العقول سربازان گمنام ما در کف بوده و از عقب ماندگى خودشان دپ زده بودند.
نمىدانم چه بر ما مىرود!
ماجراهاي آرش و المپيک و من
پاسخى نه چندان در خور به دوستان از يک نفر با نظر مخالف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
1) برخی از دوستانى که موافق بودند که آرش با حريف اسراييلى خود مسابقه دهد اصل مسالهى فلسطين را موضوعى مىدانند که به ما مربوط نيست. خوب اين هم البته ديدگاهى است ولى اگر چنين به دنيا نگاه کنيم و هر کسى فقط به فکر حل مشکلات خودش باشد فلسفهى وجودى فردى به اسم روشنفکر از بين مىرود. روشنفکر فردى است که دلش از مشکلات ديگران به درد مىآيد و در پى حل آن مشکلات فکر مىکند و سعى مىکند راهحل ارايه کند. ممکن است در اين کار مشکلات را اولويتبندى کند اما نمىتواند از کنار ظلمى که همه به آن اذعان دارند به سادگى عبور کند و بگويد به من چه!
2) برخى ديگر از دوستان احساس آرش را مطرح مىکنند که آن هم مسالهى مهمى است اما من فکر مىکنم اصل مساله مهمتر از احساس يک نفر باشد. من خود در وضعيتى خيلى پايينتر از آرش در مسابقات ورزشى قرار داشتهام و تا حدودى تمرين مستمر و خستگى و مشکلات ورزش را درک مىکنم اما ممکن است گاهى اوقات مسالهاى پيش بيايد که مجبور شويم احساس خود را زير پا بگذاريم. من از اين مساله بسيار متاسفم ولى چارهاى نمىيابم. من هم خيلى دوست دارم ايران و ايرانى سرش را در تمام مجامع بينالمللى با افتخار بلند کند. چه افتخارى بالاتر از اين که پرچم ما در المپيک برافراشته شود. همين که من در اين جا ماندهام به گمانم دليل حداقلى هست که افتخار ايران برايم اهميت دارد.
3) اين که روح المپيک بر دوستى ملتها بنا نهاده شده است يک استدلال منطقى و فوق قوى است که به راحتى نمىتوان آن را رد کرد. اما وضعيت خاصى که ما در آن هستيم شايد اين استدلال را کمى سست کند. بايد قبول کنيم که در برابر اسراييل و آمريکا هيچ غلطى نمىتوانيم بکنيم. پس بايد به حداقلها بسنده کنيم. همين که کميتهى برگزارکنندهى بازىها پس از اين ماجرا تصميم مىگيرد که بررسى کند که به ايران تحريمهايى را اعمال کند نشان مىدهد که سياست در اين محدوده بيکار و بىتاثير نيست. به عنوان مثال ديگر آيا فکر مىکنيد امکان دارد المپيک در يکى از کشورهايى که آمريکا و اسراييل با آنها مشکل دارند و مثلا حتى در کشورى مثل مصر برگزار شود؟ من که فکر نمىکنم. خيلى خوب بود اگر ما قوى بوديم و آمريکا اين قدر قلدر نبود و همه به قطعنامههاى سازمان ملل احترام مىگذاشتند اما حالا که هيچ يک از اينها برقرار نيست شايد کمى به هم زدن اين نظم خوشگل و مامانى قدرتها که ضرر غيرقابل جبرانى را عايد ما نمىکند و ضمنا حرف عدهاى آدم مظلوم را هم در سطح جهان مطرح مىکند کار چندان بدى نباشد. البته بگذريم که با اين وضعى که دارد کار دنيا پيش مىرود به زودى مجبور خواهيم بود کفشهاى اسراييلىها را هم واکس بزنيم. (اين بحثى ديگر است که فعلا قصد ورود به آن را ندارم)
4) يک مسالهى ديگر که دوستان مطرح کرده بودند اين بود که آيا فلسطينىها اين موضوع را فهميدهاند يا نه. من فکر مىکنم اگر کارى براى خدا انجام شود تاثيرش را مىگذارد. حالا چه فلسطينىها بفهمند و چه نفهمند.
5) در مورد شامورتىبازى مربى آرش و اضافه وزن همه مىدانند و فهميدند اصل مساله چيست. حالا اين که چه کسى مساله را مديريت کرد و اين که آيا خوب مديريت شد يا نه اين فرع ماجراست. مهم اين بود که همه بدانند يک ايرانى قهرمان جهان با حريف اسراييلىاش در اعتراض به ظلمى که آن پرچمى که نمايندهى آن است روا مىدارد حاضر نشد مسابقه بدهد. حتى حريف اسراييلى هم تصديق کرد که او قهرمان است حالا مدال به گردنش باشد يا نباشد يا در دل به اين کار عقيده داشته باشد يا نداشته باشد.
سه نکته:
فکر مىکنم اين که يک ورزشکار با هر حريفى بازى کند يا نه بايد به عهدهى خود شخص باشد و نه به اجبار.
شايد براى اين که نشان دهيم با ورزشکاران و ملت اسراييل دشمنى نداريم بد نبود که آرش مىرفت و روى تاتمى با حريفش دست مىداد و محترمانه ميدان را ترک مىکرد. نشان دادن چهرهى خشن از ايرانى در حالى که ايرانى واقعا خشن نيست خوب نيست.
مىدانم دورهى احساساتى شدن گذشته است. اما من از آخرين بازماندههاى دايناسورها (يا شايد مارمولکهاى راهراه) هنوز هم خيلى احساساتى مىشوم و حاضرم بعضى چيزهايم را بدهم ولى براى لجبازى هم که شده برخى کارها را نکنم. پس به من خيلى گير ندهيد. بگذاريد نان و ماستم را بخورم!
خبرهای دیگری از المپیک و آرش میراسماعیلی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
از جایی که بحثی بین دوستان و خوانندگان وبلاگ در مورد عدم حضور آرش میراسماعیلی در مقابل حریف اسراییلی درگرفت؛ نکاتی را به بحث های قبلی اضافه می کنم! از دوستانی که در جریان بحث ها نبودند خواهش می کنم به پست های قبلی مراجعه کنند.
1) برای شروع به این مطلب از قول پارسا که نظر شخصی منهم هست اشاره میکنم: «انديشه المپيک جز بر مبناى دوستى ميان ملت ها بنا نشده است. نه سياست نه نژاد نه دين نه قدرت هيچکدام نميتواند موجب جدايى بين نوع انسان شود.» فکر کنم در مورد فلسفه المپیک همه با هم موافق باشیم؛ رقابت بین انسانها فارغ از رنگ و نژاد و مذهب.
2) چیزی که رسما بعنوان علت عدم حضور آرش میراسماعیلی در مقابل حریف اسراییلی عنوان شد؛ اضافه وزن او و نرسیدن به سر وزن بود. پس از اعلام اولیه در مورد تصمیم آرش در عدم روبرویی با حریف اسراییلی بخاطر حمایت از آرمان مردم فلسطین؛ رییس فدراسیون جودوی کشورمان پس از جلسهای که با دیگر مسوولان داشت؛ اعلام کرد که برخلاف اعلام قبلی وی با حریف اسراییلی مسابقه خواهد داد! (پس این فرضیه دوستانی که اعتقاد دارند با این کار ما پیامی به مردم جهان دادیم منتفی میشود؛ نه سانسور صهیونیزمی در کار بود نه چیز دیگر!). پس از اعلام درخشان در مورد حضور میراسماعیلی در مقابل حریف اسراییلی؛ ناگهان قهرمان 2 دوره مسابقات جهانی با وجود تمرین و آمادگی حضور در مسابقات؛ در روز وزن کشی 2 کیلو اضافه وزن پیدا کرد! (حتما کلی آب خورده و دست به آب هم نرفته!)
3)دیروز کمیته اجرایی فدراسیون بین المللی جودو جلسه ای تشکیل داد تا در مورد عدم حضور میراسماعیلی و احتمال اعمال تحریم علیه ایران تصمیم گیری کند که به علت نرسیدن به یک نظر واحد این تصمیمگیری به امروز موکول شد.
4) حریف اسراییلی میراسماعیلی در دور دوم مقابل یک حریف مسلمان از الجزایر شکست خورد و از دور مسابقات حذف شد.
5)حریف اسراییلی میراسماعیلی در مورد او گفت: "من برای او متاسفم چون احساس یک ورزشکار را درک میکنم؛ آنها قلب آرش را شکستند و او را مجبور به عدم شرکت در مسابقه کردند. او ورزشکار خوبی است و قادر بود که مدال طلای این وزن را کسب کند!"
6) شورای ارزشی شهر تهران اعلام کرد که یک ورزشگاه را به نام آرش میراسماعیلی میکند!
خواهش میکنم دوستانی که با این عدم حضور موافق بودند دوباره نظرشان را با در نظر گرفتن علت رسمی عدم حضور آرش بیان کنند!
در حاشیه و بی ربط به موضوع: همانطور که دوستان دیدند تیم های کره شمالی و کره جنوبی در قالب یک تیم با نام کره؛ با دو پرچم دار (یکی از کره شمالی و یکی از کره جنوبی) و دست در دست هم در مراسم افتتاحیه شرکت کردند. به نظر شما این پیام زیباتره یا پیام ما که اضافه وزن پرچمدار کشورمون بود؟!
خودزنی در المپیک
ـــــــــــــــــــــــ
کودک گستاخ
يك كم ذهنتون رو ماساژ بدين ، خودتون رو تو اين موقعيت كه ميگم قرار بدين ، بعد احساستون رو بگين .
سه سال تمرين ميكني ، روزي سه نوبت . قهرمان جهان هستي . خودت رو براي بزرگترين افتخار دوران ورزشي هر ورزشكاري آماده مي كني ؛ طلاي المپيك . افتخار كوچكي نيست و ارزش سه سال تمرين طاقت فرسا را دارد . در ضمن بايد مواظب اضافه وزن هم باشي ؛ بعضي وقتها شايد تشنگي رو هم بايد تحمل كني چون تنها يك ليوان آب در شرايط وزن كم كني ميتونه تا 600 گرم به وزن تو اضافه كنه و تو موقع وزن كشي سر وزن نباشي. همه اين مشكلات رو تحمل مي كني چون هدف بسيار بزرگي داري .
ولي ..... ولي .....
اينجا رو نخونده بودي !
تو قرعه كشي با يك ورزشكار اسرائيلي همگروه ميشي . همه مي دونن اسرائيل تو ورزشهاي رزمي عددي نيست ؛ ولي تو نبايد با ورزشكار اسرائيلي مسابقه بدي . چون حكومت كشوري كه تو اونجا زندگي مي كني با دولت اسرائيل مشكل دارد . ميگن ما اسرائيل رو به رسميت نمي شناسيم و به همين دليل ورزشكاران ايراني با اسرائيلي ها مبارزه نخواهند داد . در ضمن اين اقدام تو ابراز همدردي با مردم فلسطين اعلام ميشه !! اين دو جمله آخري رو از زبون تو و خيلي هاي ديگه كه مثل تو بودن بيان مي كنند .
ورزشكار اسرائيلي براحتي به دور بعد صعود مي كند و ورزشكار ايراني عليرغم شايستگي فراوان در همان دور اول حذف مي شود و با روحي افسرده المپيك را بدرود مي گويد .
به همين خنكي !
حالا رئيس مجلس و رئيس صدا و سيما و رئيس تربيت بدني و رئيس ... پشت سر هم برات پيام تبريك بفرستند و از تو بعنوان قهرمان واقعي المپيك اسم ببرند . چه ارزشي داره ؟! تو باخته اي ! نام تو بعنوان يك قهرمان هيچگاه در كتاب المپيك ثبت نشده است .
و جالب اينجاست كه نميدوني اين مسابقه ندادن تو با ورزشكار اسرائيلي كداميك از مشكلات مردم فلسطين رو حل مي كنه . درد اينجاست !!!!!!!!
…………………………………………………………………………………..
امروز ، المپيك ، با تمام عظمت خودش به حماقت ورزش ايران مي خندد . "آرش ميراسماعيلي" قهرمان جودوي ايران و جهان عليرغم تمام قدرتي كه داشت قرباني سياست شد تا ثابت شود ورزش ، هنوز نتوانسته و هيچگاه نخواهد توانست پديده اول جهان باشد . "ميراسماعيلي" در ميداني باخت كه سياست ، داور آن بود . سرنوشتي كه براي "ميراسماعيلي" پرچمدار كاروان المپيك ايران پيش آمد نه اولين اتفاق از اين نوع بود و نه آخرين اتفاق از اين نوع خواهد بود !
امروز روح المپيك كه پيام آور نزديكي ملتها (و نه دولتها) است غمگين است .
امروز المپيك پيامش رو از دست داد.
براي المپيك و براي ورزش بايد تاسف خورد .
و بقول فروغ فرخزاد : بايد گريست به باورهاي زمان ...
هر دم از اين باغ بری می رسد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی آرام
يه سندى به دستم رسيده مال سوم خرداد امسال سخنرانى دکتر حسن عباسى رياست مرکز دکترين امنيت است که داخل دانشگاه تهران پر شده پای منبر دکتر هم بسيج دانشجويى نشسته اند. از حس ناسيوناليستى او خوشم مياد ولى خيلى مسايل توش هست٬ شما اينم در نظر بگيريد که همچين آدمايی داخل جمع يه قدری جلو خودشون رو ميگيرن (خودشون رو خيلی رو نمی کنند). زمانی که اين سخنرانی ايراد ميشد وضعيت عراق تشديد شده بود يه چيزی مثل حالا . من اون قسمتی از سخنرانی مورد نظرمه که مربوط به جامعه خودمونه واينکه همچين تيپهايی اگر بر سر قدرت بيايند (که قبلا هم بودند) چه بر سر ايران مياد . سخنرانى طولانيه قسمتهاى مهمش رو نوشتم اگه آف لاين بخونيد بهتره :
«چندين سال پيش عده ای از فلسطينيها هواپيما ربايی ميکنن و هواپيما رو در عنتبه فرود مياد وگروگانگيرها يهوديها رو از بقيه جدا می کنند و بقيه رو می فرستند پايين و اشتباها يه پيرزن يهودی رو هم می فرستند پايين. گروه نجات(ستاد مشترک اسراييل) از کسايی که گروگانگيرها آزاد شون کردن مشخصات گروگان گيرها رو ميپرسند پيرزنه ميگه وقتی ديدم که که چطور با يهوديها برخورد ميشه دلم بحال مظلوميت يهود سوخت و گفتم اسراييل به چه درد ميخوره؟ اين جمله چنان بر گروه نجات دهنده اسراييلی سخت مياد که تمام گروگانها رو آزاد ميکنند و گروگانگيرها رو ميکشند و تمام هواپيماهاى فرودگاه رو منفجر ميکنند. يه فيلمی هم از اين ماجرا درست ميکنند با نام ۹۰ دقيقه در عنتبه.»
بعدش دکتر با عصبانيت مواردى از تهاجم به بوسنى و فلسطين و مخصوصا عراق رو ذکر ميکه و ميگه: «من با خودم ميگم جمهورى اسلامی به چه درد ميخورد؟ فرق ما با قطر و کويت و برزيل و...چيه؟ در کربلا ونجف و... تانکها بر جسد جوانان ما حرکت ميکنند و مسئولين کشور ما فقط محکوم می کنند. از سر ذلت دم از گفتگو می زنند و شرم بر شما که همچنان از مدرنيته و دعوت به مدرنيته با گفتگو ياد مى کنيد.»
يه جايی ديگه از صحبتاشون ميگن که غربيها با اين چهار واژه به ملتها حمله می کنند: ۱ـ حقوق بشر ۲ـ ليبراليسم ۳ـ دموکراسی ۴ـ جامعه مدنی و منطقه آزاد تجاری رو پايگاه عملياتى ليبرال دموکراسی ميدونه. ميگه حالا به اين دليل زمينه تجاوز ايجاد شده که رهبران کشورهای اسلامی اين چهار مورد را فرياد ميزنند. تی شرت اصلاحات در خاورميانه يزرگ رو هم چند بار نشون ميده ميگه جوونهاشون اينو می پوشند.
ميگويد:« اينو بفرستيد برای رييس جمهوری ايران. اصلاحاتی که با توپ وموشک نه با تفکرات هابرماس و... . وباز هم دم از گفتگوی تمدنها بزنيد. شما که شش سال از گفتگو حرف زديد ومدام دايره مرزهای کشور رو تنگتر کرديد رهاورد اين گفتگوى تمدنها چه بود غير از سقوط افغانستان وعراق. چرا جلوی جنگ تمدنها رو نگرفت گفتگوی تمدن شما و حقوق بشر و ليبراليسم و دموکراسی خواهی و جامعه مدنی جريانهای فکری اصلاح طلب راهآوردش گلوله وموشکی است که آمريکاييها تی شرت ميکنند تن جووناشون می کنند.» تى شرت رو بالا ميبره و ميگه گفتگوی تمدنها يعنی اين .
دستش رو بالا ميبره و ميگه:« همين دستها حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی رو بوجود آورده وقتی اونجا ميتونيم چنين جوونهايی تربيت کنيم اينجا هم ميتونيم. آقای خاتمی! اگه نمی دونی بدون ۱۹۹۰که امريکا به عراق می خواست حمله کنه گفت ما به کربلا نجف کاظمين وسامرا حمله نميکنيم حتی اگه عمده قوايش رو عراق اونجا بچينه وحالا چی شده که آمريکا اينقدر راحت جولان ميده. آقای خاتمی! شما بعنوان يک روحانی تکليفتون در مورد جهاد يکی از ده فرع اسلام چيه؟»
ونکته مهم سخنرانی: «تروری که بر دل جهان کفر لرزه بيندازه وهراس ايجاد کنه مقدسه. اين افتخار ماست که خشونت يهود و خشونت غرب وخشونت مسيحيت رو به خودشون برگردونيم. جواب خدا رو چی ميديم؟ ميگه مگه به شما نگفتم: «واعدوا لهم مااستطعتم من قوة..... »[جهاد ومقاتله با کفار] »
دکتر حسن عباسی پا رو فراتر گذاشتند: «ما مقابله به مثل ميکنيم يا ما هم امنيت داشته باشم يا هيچکس امنيت نخواهد داشت. خط قرمز فقط برای آقای خرازی و حسن روحانی و… معنی دارد. اسلام محدود به جمهوری اسلامی نميشه اين پيام رو برسونند به گوش اصلاح طلبهای داخلی و جهانی. اسلام محدود به قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی شود. ديک چينی و ريچارد پرل و مايکل لدين در يک موضع گيری مشترک اعلام کرده اند ما ريشه ملت ايران را خواهيم خشکاند در جواب اينی که گفته من به همه شرافتم قسم می خورم بعنوان ريس يک مرکز اطلاعات استراتژيک بعنوان رقيب انسيتو فلان وفلان[خيلى هم ادعا ميکنه] برای خشکاندن ريشه نژاد انگلوساکسون طرحها و دکترين های آنچنانی را تهيه کنم و روی سايتهای اينترنت قرار دهم به خون شهدا و به حول و قوه الهى و ... [تکبير حضار] آقاى جرج بوش و بلر! حزب الله لبنان رو من تربيت کردم نه آقاى خاتمى. آقای جرج بوش! اين آقايون اون موقع داخل وزارت ارشاد اهل گل وبلبل بودند اهل جنگ نبودند زمان دفاع مقدس. همه ايران آقاى خاتمى نيست همه ايران کمال خرازی و حسن روحانى نيست. ما بنده هابر ماس و.. نيستيم ما بنده خداييم و شيعه على و يک درس داريم اونم درس شهادت. »
در ادامه :«ما دوميليون ايرانی اونجا داريم مطمئن باش من از دل اونا سرويس چريکى درمى آورم. اينو شما خوب خبر داريد. ما روى مکزيکیها هم داريم کار ميکنيم. روى آرژانتينيها هم داريم کار ميکنيم. هر که با آمريکا مشکل داره ما رويش کار ميکنيم. ما پاشنه آشيل آمريکا رو طراحی کرديم تمام نقطه ضعفهاش رو در آورديم. آدرس ميديم به سازمانهای چريکی جهان آمريکا آسيب پذيريهاش کجاست. اتفاقا بخش فرو پاشی انگليس رو هم در دستور کار گذاشتيم. [اين ديگه از اون حرفاست!] ۱۲۰۰ مورد از موارد ضعف آمريکا وتمدن غرب رو مشخص کرده ايم. هر گونه تجاوز به ايران رو جواب ميدهيم. يک قلم طرح بیثبات سازی که داخل آمريکا داشتيم اعلام ميکنم رسانه ها هم انعکاس بدهند از فردا. ما تا امروز ۵۳ ميليارد دلار ثروت ايرانيها و عربها رو از اونجا کشيديم بيرون فقط با مشاوره مجانی که مرکز ما به تجار غربی داده. يک نهم کسر بودجه آمريکا کار ما بوده.»
از مطالب مهم ديگشون اينه که: «شعار ديروز ما اين بود: «خرمشهر آمديم کربلا مىآييم، قدس خواهيم آمد.» ولی گويا اين شعار مدتی است بدليل گفتگوی تمدنها و تنش زدايی متروک مانده است ولی در عهدی که با خدا بستهايم ظاهراً بايد دوباره اين شعار رو احيا کنيم.»
[پايان سخنرانى]
اگه يادتون باشه اوايل جنگ اين تيپ افراد به بهانه آزاد سازى جهان اسلام جنگى را که بعد از آزادى خرمشهر براحتى ميشد تمامش کرد، هشت سال طول دادند. (به ياد او که زندانى سياسى نيست!) دوست دارم همه فانوسىها بگويند موضعشان در مقابل اين تيپ فکرى چيست.
بنده از طرف خودم سالگرد قيام ملّى ۲۸-۲۵ مرداد و دفع شر سياسيون قانونگرا و وطندوست را به کليه حزبالهىها و شاهالهىهاى مقيم مرکز (تهران - لوسآنجلس) مخصوصا ميانگين مجذورشان آقاى پرفسور داريوش سجادى، تبريک عرض مىکنم. به اميد اين که در سال جارى به همت ضيا آتاباى و شهرام همايون و با همکارى شهردار گرامى تهران، مجلس شوراى اسلامى، دولت خدمتگزار آينده، شوراى شهر کرج، استاندارى و … قبر مصدق بىدين تخريب و شر اين جرثومه از روستاى احمدآباد دفع شود.
رقابت با ورزشکاران اسراييل حسن راهجو -------------------------
بحث اين است، چرا نبايد در برابر ورزشکاران اسراييل به ميدان رفت، مخالفان حضور ورزشکارانمان در برابر اسراييل عمدتا دو دليل اساسى را طرح مىکنند:
۱. کشور ما اسراييل را به رسميت نمىشناسد در نتيجه ورزشکاران و تيمهايمان نبايد در برابر ورزشکارانمان به ميدان بروند.
۲. (به قول حاج رحيم خودمان) با ورزشکار اسرائيلى دشمنى نداريم. هر وقت برگشتند به همان جايى که از آن جا مهاجرت کردهاند مسابقه هم می دهیم.
بنده چند نکته را که مد نظرم هست بيان مىکنم:۱. از نظر "موجوديت سياسى"، کشور اسراييل با اعلامرسمى سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۷ رسميت يافت به همين دليل بنده اين گونه حرکات را کاملا در جهت منافع اسراييل ارزيابى مىکنم
۱-۱ امام خمينى گفته بودند که: « اسراييل بايد از بين برود» که فکر مىکنم شالوده سياست خارجى ما همين يک جمله است! پس از ۲۵ سال تحمل هزينه مالى، سياسى و حيثيتى براى سياستهاى مبتنى بر همين يک جمله، به نظر مىرسد هزينه فوق چندان زياد نيست. پس بيخيالش. اين هم يکى ديگر از شگردهاى ما در جلب بدبينى جهانى نسبت به خودمان ارزيابى مىشود.
۲. بسيارى از ورزشکاران اسراييل يا در سرزمينهايى که در سال ۱۹۴۷ متعلق به اين کشور بوده به دنيا آمدهاند و زندگى مىکنند تکليف اينها چيست؟
چند سوال:
۱. دوستانى که در رويارويى جهان اسلام (در واقع جهان عرب) و اسراييل دستى دارند (مخصوصا کورش عزيز) لطفا به من بگويند چند ورزشکار اين کشورها در المپيک (از ۱۹۹۲ به اين طرف) مقابل ورزشکاران اسرييل به ميدان نرفتهاند؟
۲. اگر در وزن آقاى رضازاده زبانم لال يک ورزشکار اسراييلى (يا مثلا روس اسراييلى شده) در رقابتها و در گروه رضازاده حضور داشت تکليف چيست؟ آيا مشکل رقابت با اسرييليهاست يا چشم در چشم شدن و تماس با آنها!
نتيجه: به نظر مىرسد که کم کم براى شرکت در مسابقات بينالمللى راهى به جز تحقق بخشيدن به پيشبينى دشمن شناس گرامى (برگزارى المپيک با حضور کشورهاى خودى) برايمان نباشد.
برنامهي چهارم توسعه
ـــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
مدتها پيش گفته بودم كه برنامهي چهارم توسعه به مجلس بازميگردد. البته سناريويي كه پيشبيني كرده بودم درست نبود اما برنامه برگشت. در همين روز اول ده مورد از ايرادهاي شوراي نگهبان برطرف شد. خدا خيرشان بدهد! بانك مركزي بدون اجازهي مجلس آب نخورد. شعبهي بانكهاي خارجي در ايران ممنوع. سهام دولت در بانكهاي تجاري (به استثناي ملي) به زير 50 درصد كاهش نيابد.
راستيها با نفت بشكهاي 40 دلار تا مدتي ميتوانند خلق را گول بزنند اما بعدش چه؟ اين همه در جهت انزواي بينالمللي و جلوگيري از كوچك شدن دولت حركت كردن چه معني دارد؟
نفت بهتر است يا ضريح ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سحر
امروز اخبار اعلام كرد كه نيروهاي آمريكايي از نجف خارج شدن .
عجب خبر خوبي ! حتماً برادران مسلمون مظلوم و عزيزمون در كشور عراق حسابي خوشحال هستن و به خودشون افتخار ميكنن كه بالاخره تونستن با شجاعت بسيار زياد خودشون ، حضرت على رو از دست اين آمريكاييهاي كافر و بيهمهچيز نجات بدن . ( همون طوري كه اجدادشون از حضرت علي حمايت ميكردن ! )
و اما من يه سؤال دارم : حالا كه آمريكاييها از نجف خارج شدن كجا رفتن ؟ آها فهميدم، حتماً رفتن پيش چاههاي نفت عراق تا مسلمونا با خيال راحت بتونن ضريح حرم امامشون رو بچسبن و دعا بخونن .
خب حالا از شما ميپرسم : به نظر شما نفت بهتر است يا ضريح ؟
امروز جمعه سيزدهم اگوست ۲۰۲۴ ميلادى است، ساعاتى پيش با پيام حضرت آيت الله پناهيان رهبر معظم انقلاب بازى هاى تابستانى المپيک بعد از قرائت دعاى افتتاح و دعاى سمات در استاديوم المپيک قم افتتاح شد. کميته بين المللى المپيک با اينکه چندين بار قبلاً گفته بود که ميزبانى ايران را پس ميگيرد و اين بازيها را به رسميت نميشناسد اما حجت الاسلام فاکر رييس جمهور ( که در خارج از کشور با لقب « گايا » شناخته مى شوند ) و نيز مهندس سعيد عسگر وزير خارجه کشورمان بارها از مقامات بين المللى خواستند که حق ايران را براى ميزبانى المپيک به رسميت بشناسند. گفتنى است که مراسم افتتاحيه موجب راه بندان شديدى در بلوار تهران قم و کشيده شدن اين راه بندان به بزرگراه هاى مدرس و احمد توکلى شده بود. حدود سى ميليون سرنشين خودرو در تهران و حومه به طور زنده اين مراسم را از طريق تلويزيون هاى درون اتوموبيل خود تماشا کردند.
بعد از نواخته شدن سرود کشورمان ورزشکاران کشورهاى جمهورى خودمختار صدرستان عراق و جمهورى حماس و حزب الله آباد لبنان و بورکينافاسو در يک مراسم معنوى و روح بخش از مقابل جايگاه رژه رفتند. به دنبال قطع برق در وسط مراسم، بلافاصله وزير انرژى هاى صلح آميز هسته اى و هيدروژنى کشورمان که از حزب «خط ولايت» بود از مقام خود کناره گيرى کرد، امير رضا خادم رييس کميته برگزار کننده بازيها که خودش مشعل المپيک را از حرم امام تا قم حمل کرده بود نفس نفس زنان از همه عذرخواهى کرد و خود را به جايگاه ويژه رساند. در اين مراسم چندين موشک شهاب بيست و هشت به عنوان آتش بازى شليک شد که يکى از آنها به شهرک کندوان در شمال غربى تهران بزرگ اصابت کرد که متاسفانه حال عده اى از هموطنانمان وخيم اعلام شده.
گفتنى است عده اى از مخالفين جهانى سازى نيز در حاليکه عکس مرحوم حاجى بخشى را در دست داشتند در مقابل استاديوم المپيک قم تظاهرات کردند. آنها شعار ميدادند غارتگر بيت المال اعدام بايد گردد. همزمان کيهان تيتر زد: « از کجا آورده اى؟ »
همچنين عده اى از وزرشکاران کشور هاى جهان از وضعيت نابسامان دهکده بازى ها گله مند هستند. گفتنى است مافياى انبوه سازان مانع از ساخت به موقع دهکده بازى ها شد و مقامات برگزار کننده مجبور شدند در آخرين روزها چند برج آپارتمانى به قيمت شبى هزار و صد ميليارد تومان اجاره کنند.
شرکت خصوصى راه و بازتاب که متعلق به بازماندگان مرحوم محسن رضايى است اعلام کرد که تا پايان هفته اول بازى ها طرح تعريض بلوار تهران قم که حدود ششماه است به دليل شکايت سازمان حفاظت محيط زيست از شوراى تامين استان با حکم حضرت آيت الله مرتضوى رييس قوه قضاييه توقيف شده، رفع پلمب مى گردد تا بتوانيم مسابقات آبرومندى برگزار نماييم.
همچنين فرودگاه بين المللى امام خمينى نيز تا قبل از اختتام بازى ها افتتاح خواهد شد. آقاى مرتضوى قول داده بود که به مناسبت بازى هاى المپيک دو هفته اکبر گنجى را که حدود بيست و پنج سال است در زندان به سر مى برد به مرخصى بفرستد ولى به دليل دير رسيدن نامه ايشان به زندان شهرک غرب ، مسولين زندان اعلام کردند که اکبر گنجى نميتواند بيرون برود. شنيده ميشود که اکبر گفته است آخ جون! مشکل خودتونه!
اما در روز اول بازيها کامبيز نونوشى نژاد کشتى گير کشورمان در مقابل حريفى از رژيم اشغالگر بورکينافاسو حاضر به بازى نشد و بلافاصله يک سالن کشتى در شهرک انديشه به نام او شد. در رشته تير اندازى بانوان ، تنها بانوى ورزشکار شرکت کننده کشورمان در اين بازيها فيفى ليلى تبار طبق معمول در دور اول از اين رقابت ها کنار رفت و روح المپيک را زنده کرد. فيفى در مصاحبه با شبکه تلويزيونى ايران دوبى که متعلق به محمود فرجامى است گفت : اين مسوولين برن گم شن، ما باهاشون سالها است که قهر هستيم.
المپيک به زادگاهش برگشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
دستاوردهاى گرانسنگ بشرى چيست؟ فلسفه، علم، اخلاق، قانون، دموکراسى و حقوق بشر. شايد لازم آيد که المپيک را هم در کنار آن دستاوردهاى تاريخى قرار دهيم. اين انديشه که به جاى کشتن ديگرى با او در چارچوب قوانينى رقابت کنيم او را نکشيم به او احترام بگذاريم و باهم دوستى بورزيم دستاورد بزرگى است. المپيک بزرگترين جشنواره صلح است.
درود بر المپيک و صلح. سلام بر بارون پير دوکوپرتن، بنيانگذار المپيک نوين.
!المپیک آتن و آرمان فلسطین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
خبر غم انگیز حذف آرش میراسماعیلی؛ پرچمدار کاروان ایران و اولین امید تیم جودو برای کسب مدال طلا پیش از آغاز مسابقات بدترین خبر برای اردوی ایران و ایرانیها بود. طبق قرعه کشی در دور اول آرش باید با حریفی از اسراییل مبارزه می کرد که "برای حفظ آرمانهای ملت مظلوم فلسطین" از رویارویی با این حریف خودداری و در نتیجه از گردونه مسابقات حذف شد! یک سوال از دوستان؛ به نظر شما این به آرمانهای ملت فلسطین کمکی می کند؟ منکه به شخصه معتقدم که اگر آرش (یا هر ورزشکار دیگری که با اسراییلیها روبرو میشوند) باید به میدان رفته و مردانه مبارزه کنند (گرچه چنین انتخابی دست آنها نیست!). به نظر شما واقعا ورزشکاران (با وجود سخنانی که در تلویزیون لاریغامی مجبورند بزنند و از فلسطین حمایت کنند) قلبا اعتقاد دارند که با این کارشان به آرمان فلسطینیها کمک میکنند؟
ورزشکار تیم اسراییل که مسوول آدمکشیهای شارون نیست هست؟ حیف نیست تیمی که به دلیل محدودیتها فقط در معدودی از رشته ها شرکت میکند شانس مدال را به این ترتیب از دست بدهد!
نظر شما چیه؟!
زندگي ، جنگ و ديگر هيچ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سحر
-…ميخواهي چيزي را برايت تعريف كنم ؟
- البته جورج .
- چيزي را كه تا به حال براي كسي تعريف نكردهام ؟
- تو ميتواني هر چيزي را كه بخواهي براي من تعريف كني .
- ميداني ؟ … راجع به دوستم “ باب ” است . وقتي موشك به طرف ما پرتاب شد … من آن را ديدم … ولي چيزي به باب نگفتم . خودم را به زمين انداختم ولي او را خبر نكردم . ميداني ؟ فقط به فكر خودم بودم . و در همان وقت كه به فكر هيچ كس به غير از خودم نبودم ديدم ، ديدم كه باب منفجر شد . آره منفجر ، چون كلمهي ديگري براي چيزي كه ديدم نميتوانم پيدا كنم . تير درست به وسط سينهاش اصابت كرد و او مُرد . اولين بار بود كه كشته شدن يك مرد را ميديدم . و آن مرد دوستم باب بود . من فرياد زدم “ باب” ولي او ديگر مُرده بود. وبعد آه ! خدا مرا ببخشد ! و بعد … اينهم چيزي هست كه هنوز به كسي نگفتهام .
- بگو جورج .
-برايت ميگويم ، اگر نگويم ديوانه ميشوم . وبعد حس كردم كه خيلي خوشحالم ، خوشحال بودم از اينكه موشك به او خورده و به من اصابت نكرده . حرفهايم را باور ميكني ؟
- آره
- از اين موضوع خجالت ميكشم ، اوه خداي من ! چقدر خجالت ميكشم . ولي اينجوريست ديگر ، و يك چيز ديگر را برايت بگويم ، ميخواهي كه باز برايت بگويم ؟ اگر همين الان يك موشك به طرف ما بيايد ، من باز هم آرزو ميكنم كه به تو بخورد نه به من . حرفم را باور ميكني ؟
- آره
برگرفته از كتاب : زندگي ، جنگ و ديگر هيچ
نويسنده : اوريانا فالاچي
توضيح : ميدونم كه اين متن رو بايد يه ماه پيش مينوشتم ، ولي ننوشتم ؛ حالا هم اونايي كه خيلي مقرراتي هستن ميتونن الان اين متن رو نخونن و در عوض 18 تير سال آينده به آرشيو وبلاگ مراجعه كنن و بخوننش ( البته اگه تا يازده ماه ديگه در قيد حيات بودن )
اصل مطلب : چند ماه پيش وقتي برنامهي امتحاناي دانشگاه به طور كامل اعلام شد ، يه روز داشتم با دوستم صحبت ميكردم كه دوستم گفت: ميدوني همهي رشتهها تا پنجم تير امتحاناشون تموم ميشه ؟
- آره
ترسوها فكر ميكنن اگه بچهها تا 18 تير تو دانشگاه باشن كار دستشون ميدن
- خب مگه اشتباه ميكنن ؟
چه خوش خيالي تو ؛ فكر ميكني چند درصد از دانشجوها روز 18 تير يادشون باشه ؟
- من نميدونم ولي نبايد تعدادشون كم باشه
خب بذار بهت بگم چند درصد … يك درصد ، فقط همين
…
واما از اونجايي كه اين دوست من زياد از حد بدبينه من تصميم گرفتم خودم شخصاً سؤال مشترك زير رو از چند تا از دوستام بپرسم . سؤال اين بود : چرا امتحانات همهي رشتهها تا پنجم تير تموم ميشن ؟
و اما جواب دانشجويان :
دانشجوي ترم يك :خودم هم نميدونم چرا اينقدر دير( ! ) تموم ميشن ؛ دبيرستان كه بوديم خيلي زودتر تعطيل ميشديم .
دانشجوي ترم دو :چه خوب زود تعطيل ميشيم وگر نه استاد“ م ” كل كتاب رو درس ميداد .
دانشجوي ترم سه : بابا ول كن اين امتحانارو . راستي خبر داري آقاي “ ش” رفته خواستگاري فلاني ؟
دانشجوي ترم چهار : چرا نداره مگه بايد كي تموم ميشد ؟
دانشجوي ترم پنج : سحر اين كارآگاه بازيها چيه در مياري به جاي اين كارها يه كم به خودت برس ، لوازم آرايش تو خونتون پيدا نميشه ؟
دانشجوي ترم شش : حتماً به خاطر گرماي هوا بوده
( چه عجب يه نفر پيدا شد كه خيلي خنگ نيست )
دانشجوي ترم هفت :اصلاً مگه امتحانا تا پنج تير تموم ميشن ؟
دانشجوي ترم هشت :چراشو نميدونم ولي خدا خيرشون بده ( !!! ) من كه ديگه حوصلهي دانشگاه اومدن رو ندارم .
خب اين هم از جوابها( راستي اون يك درصد پس كجا بود؟ ) ، حالا اگه دوست داريم ميتونيم به داشتن دانشجوياني آگاه افتخار كنيم يا ميتونيم بخنديم و خودمون رو به اون راه بزنيم يا اينكه …
( خيلي سخته آدم يه حقيقت تلخ رو بخواد با شوخي بگه پس بذاريد خيلي رُك بهتون بگم كه ما دانشجوها كارهايي مهمتر از “ بيداري ” داريم ، از ما انتظار انقلاب نداشتهباشيد )
معرفى فيلم 3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس
بعد از وقفهای طولانی قسمت سوم معرفی فیلم را پست میکنم؛ سعی خواهم کرد از این به بعد بطور منظمتر اینکار را ادامه دهم:
تروی (Troy) با شرکت براد پیت، اورلاندو بروم و دیان کروگر محصول 2004 داستان معروف عشقی است که به نابودی یک ملت انجامید! ساخت دوبارهای از افسانه اسب ترویا. فیلم صحنهها و جلوههای تصویری زیبا؛ کارگردانی خوب و موسیقی قوی و تاثیر گذاری دارد. فیلم به بررسی دقیقتر قهرمانان واقعی این جنگ یعنی آشیل (براد پیت) از سپاه یونان و هکتور (اریک بانا) از سپاه تروی و روابط احساسی آنها و چگونگی فرماندهی آنها؛ علاوه بر داستان اصلی میپردازد که این موضوع جذابیتی به فیلم میدهد. ولی در مجموع به نظر من در بین فیلمهای تاریخی؛ این فیلم آنچنان که باید تاثیر گذار نیست و شاید مهمترین نقطه ضعف فیلم این است که اکثر مخاطبین داستان آنرا از ابتدا میدانند! هنگامی که این فیلم را دیدم چیزی که به خاطرم آمد فیلم کارتنی بود از ماجرای اسب ترویا که وقتی کودک بودیم در تلویزیون دیدم: هر چه فکر کردم در آن کارتون هلن (دختر زیبایی که عشق او با شاهزاده پاریس علت اولیه شروع جنگ است) اصلا وجود نداشت!
روز بعد از فردا (The day After Tomorrow) محصول 2004 فیلمی است تخیلی راجع به عواقب صنعتی شدن بدون توجه به محیط زیست؛ داستان فردایی که احتمال وقوع دارد؛ پدیده گلخانهای و گرم شدن زمین باعث شکلگیری بارانهای سیلآسا؛ تگرگ و در نهایت بروز عصر یخبندان دیگری میشود. قهرمان اصلی داستان دانشمندی است که در این زمینه نظریهای دارد و خود و خانوادهاش در متن تمام وقایع درگیر میشوند. افکت تصویری بسیار خوب فیلم را بسیار واقعی کرده. از نکاتی در کنار داستان اصلی فیلم جالب است؛ صحنههایی از مرز مکزیک و آمریکا در زمان وقوع فاجعه و سخنان رییسجمهور آمریکا است.
قسمت دوم فیلم کارتونی شرک
(Shreck) همانند قسمت اول مملو از نوآوری است. زوج تازه ازدواج کرده پس از گذراندن ماه عسل (که یکی از جالبترین قسمتهای فیلم است) و برگشت به خانه از طرف پدر و مادر پرنسس فیونا دعوتنامهای برای سفر به کشور دوردست آنها دریافت کردهاند و با اصرار پرنسس فیونا قصد سفر میکنند. ماجرای اصلی فیلم از برخورد شاه و ملکه با شرک شروع میشود. مانند قسمت اول فیلم مملو از نوآوری است و در قسمتهای زیادی از فیلم با دیگر فیلمهای روز شوخیهایی ریز و ظریف میشود (مشابه صحنه مبارزه پرنسس در قسمت اول به سبک ماتریکس). از نقطه قوتهای فیلم بازیگرهای آن (صدای بازیگران) است: مایک مایرز (شرک)؛ ادی مورفی (الاغ)؛ کامرون دیاز (پرنسس فیونا)؛ آنتونیو باندراس (گربه چکمه پوش) و جنیفر ساندرز (Fairy Godmother) و ... است. موزیک متن بسیار زیبا و مناسب با صحنهها که در چند مورد مثل قسمت اول توسط بازیگران اجرا شده نیز فیلم را زیباتر کرده! به دوستانی که تاکنون شرک را ندیدهاند توصیه میکنم که حتما هر دو قسمت را ببینند.
فیلم هیت (Heat) محصول 1995 با بازی آل پاچینو و رابرت دنیرو و کارگردانی مایکی مان؛ در اصل اولین رویارویی دو غول بازیگری است! یکی در نقش یک تبهکار نابغه و احساساتی (رابرت دنیرو) و دیگری در نقش یک پلیس مجرب (آل پاچینو). فیلمنامه قوی؛ دیالوگها و مونولوگهای فوقالعاده زیبا و بازی قابل تحسین هر دو قهرمان از هیت فیلمی به یاد ماندنی ساخته. این دو در تمام مدت فیلم فقط در دو صحنه با هم رودررو میشوند؛ که شاید این دو صحنه و مخصوصا روبرویی نهایی آنها اوج فیلم است؛ احترامی که این دو شخصیت برای یکدیگر قایل هستند و زندگی خصوصی این دو شخصیت بسیار جالب است. دو دیالوگ زیبا از فیلم:
Eady: You travel a lot?
Neil McCauley (Robert Deniro): Yeah.
Eady: Does it make you lonely?
Neil McCauley (Robert Deniro): I am alone, I'm not lonely.
Vincent Hanna (Al Pacino): So you never wanted a normal life?
Neil McCauley (Robert Deniro): What the fuck is that? Barbeques and ballgames?
عربستان از نماي نزديك
قسمت اول: جغرافيا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
بر آن شدم تا ديدههايم را در اين سفر دو هفتهاي به مكه و مدينه و جده در چند قسمت كوتاه، به خوانندگان عزيز تقديم كنم. طبيعي است كه اين مشاهدات فقط به اين مناطق مربوط ميشود و جز در موارد خاص ممكن است در مورد تمام عربستان درست نباشد. باشد كه قبول افتد.
مدينه در شمال مكه و جده واقع است. فاصلهاي حدود 500 كيلومتر با هر يك از آنان دارد و فاصلهي مكه و جده حدود 100 كيلومتر است.
اين مثلث بر خلاف تصور قبلي من از كوير يكدست و شنزارهاي بيانتها پوشيده نشده است. بلكه به طور پراكنده و در برخي مناطق به صورت فشرده تپههايي در آن ديده ميشود كه اكثرا از نوع سنگلاخ است و اين عبور و مرور را در اين سرزمين گرم و شرجي دوچندان مشكل ميكند. گلههاي شتر در اطراف جادهها به وفور ديده ميشود و براي عدم ورود حيوانات به جادههاي بينشهري اطراف تمام جادهها را با سيم محصور كردهاند.
مدينه يك بافت كاملا قديمي شبيه مناطق جنوبي تهران دارد. جمعيتي حدود هفتصدهزار نفر در آن زندگي ميكنند و تحصيلات عالي در آن فقط در مدارس ديني وجود دارد. اطراف مسجدالنبي كه قلب مدينه است را تا فاصلهاي حدود 1000 متر به طور كامل خراب كردهاند و اين منطقه يك بافت مدرن و پر از هتلهاي نوساز و تقريبا همارتفاع دارد. تقريبا تمام زائران نيز در همين محدوده ساكن ميشوند و به اين ترتيب مدينه به دو بخش كاملا مجزا و متفاوت تقسيم ميشود. در مدينه باران هم آمد. همزمان باد هم ميآمد و جالب بود كه از گرما صورت را ميسوزاند.
مكه اما شهر تونلهاست. اين شهر هيچ چيزش با اصول شهرسازي امروزي و ديروزي نميخواند و علت آن هم وجود كوههاي سنگلاخي كم ارتفاعي است كه سراسر منطقهي اطراف مسجدالحرام و كل مكه را پوشانده است. بزرگراههاي عريض مكه به دفعات وارد تونلها ميشوند و از روي پلهاي متعدد ميگذرند. اين كوهها باعث شدهاند كه بافت قديم و جديد مكه در هم تنيده شوند و در كنار هتلهاي شيك بتوان خانهها و آپارتمانهاي قديمي را ديد كه حتي كولر هم ندارند. اگر وجود عزيز كعبه و آب زمزم نبود هيچگاه در چنين منطقهاي شهر به وجود نميآمد. اين هم رازي است كه خدا خانهي خود را در جايي قرار داد كه هيچ چيز ديدني ندارد و آب و هوايش طاقتفرساست و اصولا جاي زندگي نيست. حتي يك پارك درست و حسابي كه بتوان در آن نفسي تازه كرد در اين شهر وجود ندارد.
مكه به علت يك واقعيت بامزه تنها شهري است كه قبلهنما در آن كار نميكند. به هين خاطر در تمام مناطق شهر از خود مسجدالحرام گرفته تا اطراف آن و در هتلها و ساير مناطق به طريقي جهت قبله را مشخص كردهاند كه زائران سردرگم نشوند.
دور و نزديک ـــــــــــــــــــــ
پ.صائبى دوستانى مى گويند : « چون از ايران دور شده اى ، مراقب باش که احتمال اشتباه در اظهار نظر ها و تحليل ها زيادتر است.»
بياييد يک مقايسهاى ولو مختصر و شتابزده بين دور و نزديک داشته باشيم.
در ايران بودن يعنى در وسط تحولات و حوادث بودن. صبح که از خانه خارج شوى هر چقدر هم که سياسى نباشى نميتوانى شاهد تحولات سياسى و اجتماعى نباشى. در دانشگاه يا در محل کار يا در مکان هاى عمومى نميتوانى بحث ها را گوش نکنى. اينها خود به خود به تو اخبار را مى رساند. تحليل ها هم در اين بين کم نيست. تو فقط از بين تحليل ها بايد درست ترين را در لحظه به نظرخودت انتخاب کنى. معمولا فرصتى براى تحليل خودت نمى ماند شايد تنها اندکى به آن مى افزايى يا اينکه اگر خودت اهل تحليل باشى به دليل بمباران اطلاعاتى، منسجم کردن نظرات خودت کمى سخت است و دست کم مقدارى جانبدارانه جمع بندى مى کنى و تحت تاثير شنيده ها هستى. اما از طرف ديگر واقعيات ملموس را کامل مى بينى، در دام فضاهاى ذهنى و تئورى پردازانه و غير واقعى معمولا کمتر مى افتى. اگر اهل پيشداورى و ساده انديشى و تقليل گرايى نباشى به جزييات بيشتر توجه مى کنى و حکم کلى کمتر صادر مى کنى. البته باز نکته ديگرى در مقابل هست و آن هم اينکه چون واقعيات تلخ را از نزديک لمس مى کنى و نيز به دليل خشونت و پر تنش بودن همه جانبه فضاى داخل کشور معمولا عصبيتر و پرخاشگرانه تر تحليل مى کنى.
اما اگر دور شوى تنها از دريچه دنياى مجازى ميتوانى با داخل ارتباط داشته باشى. خيلى از جزييات را نميتوانى پيگيرى کنى. فرصت اين نيست که مثلا تمام روزنامه هاى تهران را از طريق اينترنت زير و رو کنى پس از جزييات دور هستى و در مقابل وقت و فراغت بال بيشترى دارى. با همين اطلاعات اندک ذهن شروع به فعاليت مى کند و در مقابل از دست دادن دقت در جزييات، امکان تحليل هاى کلى ترى دارد. قبول دارم که اينگونه تحليل هاى کلى ممکن است بکل پرت و غير قابل ارزيابى باشد، اما چون ذهن خوراک کمترى مى گيرد، عميقتر روى داده ها کار مى کند و چون دور است کليات را هدف ميگيرد و از جزييات که ممکن است غير ضرورى هم باشند فاصله مى گيرد، لذا هر چند وقت يکبار يک تحليل به کل متفاوت ممکن است به سراغ آدم بيايد! تحليل هايى که مال خود آدم است و شتابزدگى و عصبيت و تاثير پذيرى از محيط کمتر به سراغ آن آمده، نمى خواهم بگويم که هر تحليلى از دور بهتر است. اتفاقا مى خواهم نتيجه گيرى کنم که خيلى قضيه شفاف نيست و همانطور که تحليل هاى نزديک لزوما به دليل نزديکى بهتر از تحليل هاى دور نيستند، تحليل هاى دور هم ممکن است خيلى پرت باشند.
اما يک مطلب ديگر اين بين مورد غفلت قرار گرفته و آن هم اين است که پس چرا بعضى از صاحبنظرانى که از کشور خارج مى شوند تحليل هاى دور از واقع بيشترى دارند؟ به نظر من علت را بايد در جاى ديگرى جويا شد. اين صاحبنظران با شرايط خاصى از کشور خارج شده اند. به نظر من آنها غالبا نمى خواهند خود را با شرايط جديد داخل کشور وفق بدهند. تمايلات به تدريج وارد تحليل ها ميشود و چون داده هاى ذهنى محدود هستند اين تمايلات شخصى و سياسى معمولا رشد مى کنند و عرصه را بر واقع گرايى تنگ. («بايد» کم کم جاى «است» را مى گيرد.) کما اينکه از اين تحليل هاى غير واقعبينانه از جانب کسانى در داخل کشور که داراى شرايط مشابه بالا هستند، کم سراغ نداريم. مثلا حزب مشارکت با اينهمه تحليلگر اينروزها دارد توى اوت ميزند. چرا؟ تمايلات باندى و سائقه هاى خط امامى و دهه شصتى دارد کار خودش را مى کند!
در اينکه فرد دور از کشور بايد مراقب تحليل هاى خود باشد، شک ندارم اما بر اين نظر که تحليل يک فرد دور از کشور به خاطر دور بودن کم ارزش است يا تحليل يک فرد داخل کشور به خاطر قرار گرفتن کوران حوادث از ارزش بيشترى برخوردار است اعتراض دارم.
مطلب، توضيح واضحات و منتج به يک گزاره بديهى شد! بنا به اثبات چيزى نداشتم، خواستم يادآورى کنم که هر تحليل مستقل از اينکه در کجا و کى و توسط چه کسى بيان شده بايد به طور مجزا مورد ارزيابى قرار گيرد.
حسين پناهى هم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
حسين پناهى را از نزديک ديده بودم. آدم عجيب غريبى بود. همينى بود که بازى مى کرد. به جاى محاورات روزمره شعر و شطحيات و کاريکلماتور تحويل آدم ميداد. مظلوم بود يک گوشه کز مى کرد و با آن چشم هاى نگران به جايى خيره ميشد. در کارش هم به آرامى پيش ميرفت. آدم ساده و روستايى مسلک و راحتى بود. هنرمند عجيبى بود. شايد بشود گفت يک شاعر بود که اشتباهى کارگردان و بازيگر شده. اما در اين کار هم کم نگذاشت. او هم رفت و راحت شد. يادش گرامى.
اشاره : با کسب اجازه از عزيز دوردونه فقيد راه ايشان را با روايت خودمان ادامه خواهيم داد.
رسوايى خارجى:
سرمربى فلان باشگاه ، بهمان ورزشکار خيلى معروف، خواننده شهير، سياستمدار و دولتمرد فلان کشور ، CEO فلان شرکت غول و … يک برنامه کوتاه يا طولانى مسافرت با يک همسفر زيبا (در حد و حدود شرون استون باشه خوبه؟) به شهر سانفرانسيسکو ترتيب مى دهد، البته بعضيها بيچاره ها هنوز به حومه شهر و پل معلق گلدن گيت نرسيده رسانه ها بو مى کشند و خبر به تمام عالم ميرسد. البته بعضى ها به دان تاون هم ميرسند و آن برج معروف سانفرانسيسکو را هم زيارت مى کنند. زيارت قبول!
تحولات:
الف) رسانه ها اول با هم همکارى مى کنند و هر کس که اولين عکس مرتبط را بياورد، از او مى خرند و سريع منتشر مى کنند. به همديگر ارجاع مى دهند. بازار خبر داغ داغ است و هر خبرنگارى که با مامانش مشکل پيدا کرده در اين مورد مطلب مينويسد. کار بالا مى گيرد.
ب) رسوا شوندگان چندان ناراحت نيستند فقط زياد در انظار عمومى به دليل هجوم خبرنگاران ظاهر نمى شوند. با اين حال سفر خود را مخفيانه پى مى گيرند. مگر اينکه مانند مورد کلينتون قضيه خيلى خراب بشود و مستقيم از کاناپه قرمز اتاق بيضوى کاخ بيضا ( ! ) به سان فرانسيسکو رفته باشند. معمولا بحث مالى بين مسافرين سان فرانسيسکو پيش نمى آيد. همسر گرامى هم در جريان قرار مى گيرد او هم چندان ناراحت نيست.
ج) کسى رسوايى را يک بحث خصوصى نمى داند. مساله مربوط به زندگى خصوصى آنها است ولى چون پاى رسانه ها و مردم به وسط کشيده شده ديگر بحث خصوصى و خصوصى سازى پيش نمى آيد. خيلى از مسافرين محترم هم از همين قسمت داستان خوششان مى آيد و در بعضى از موارد رنج رفتن و خستگى سفر را به جان مى خرند تا در صدر اخبار باشند.
د) حاشيه سازى شروع ميشود، يک روزنامه خبر متفاوتى منتشر مى کند. پسر خاله آقاى خوش اشتها چيز ناجورترى ديده. بعد معلوم ميشه که وکيل آقا خودش اينکاره است. يک روزنامه نگار کشف مى کنه که يکى از مشاورين آقاى خوش اشتها قبلا بليط سفر به سانفرانسيسکو خريده بوده، خبر تکذيب ميشه ، روزنامه نگار رو اخراج مى کنند. روزنامه نگار اخراجى خودش يک سوژه جديد ميشه. خانم خوش اشتها در اين بين اضافه وزن پيدا مى کنه، مردم هم مدتى است که از مدل لباس خانم خوششان نمى آيد. در همين گير و دار يک آقاى خوش اشتهاى ديگر با يک خانم خوش اشتهاى ديگر به سانفرانسيسکو مى روند و اين موضوع جديد سوژه داغ مى شود و آقا و خانم قبلى کم کم فراموش مى شوند.
ه) حتى وقتى سياستمداران به سانفرانسيسکو مى روند کسى احتمال سياسى بودن موضوع را نمى دهد.
رسوايى وطنى:
فلان سياستمدار (معمولاً وزير ارشاد) يا معلم اخلاق يا مجرى برنامه درس هايى از احاديث و غير ذالک با سرکار حاج خانمى سفرى زيارتى سياحتى به شاه عبدالعظيم مى روند. واى خاک به سرم! معمولاً هم چند جلد کلام الله مجيد چند هزار سکه طلا و مقدار قابل توجهى ملک که معلوم نيست از کجا آمده به عنوان مهريه و نفقه و خرجى به حاج خانم وعده داده مى شود. تقبل الله!
تحولات:
الف) معمولا خبرهاى داغ از روزنامه هاى عربى در مى آيد! الشرق الاوسط (عليرضا نوريزاده)، الوطن، الحيات و بعدش هم آقاى آصفى با چشمانى پف کرده و خسته پشت تريبون رفته تکذيب مى کند. مردم يقين پيدا مى کنند که مطلب جدى است. بعد از چند وقت سايت بازتاب و يا خبرگزاريهاى مربوط به «يک جناح خاص» ( لابد چون بيست و هفت تا جناح داريم!) و يا روزنامه کيهان در بخش گفت و شنود چند تا متلک آبدار نثار آقاى خوش اشتها مى کنند بعد روزنامه شرق از راه مى رسد و يک تحليل فلسفه تاريخى از ماجرا ارائه ميدهد و بعد از خواندن اين مقاله از روزنامه شرق متوجه ميشويم که جهت حرکت تاريخ در جهت خوبى است و خيالمان راحت ميشود! بزرگان نويسنده و روزنامه نگار با ناز و کرشمه يکى يکى از راه مى رسند و با اکراه و ذکر اينکه: «دوست نداشتم وارد اين ماجرا بشوم» از موضوع چند مقاله خواندنى در مى آورند.
ب) رسوا شوندگان خيلى ناراحت مى شوند ولى چندين کنفرانس مطبوعاتى ترتيب مى دهند! آبروى نظام در خطر مى افتد. مساله مساله امنيت ملى مى شود. همه از ارزش ها دفاع مى کنند. همسر گرامى خيلى ناراحت مى شود (بسته به مورد يا از آقاى خوش اشتها يا از خانم خوش اشتها يا هر دو)
ج) بحث روز اين ميشود که زندگى خصوصى افراد به خودشان مربوط است! تقريباً تمام بزرگان قلم بدست در اين مورد مطلب مى نويسند و چندين و چند مانيفست از اين موضوع در مى آيد!
د) حاشيه سازى شروع مى شود. فکس دادستان عمومى و انقلاب تهران مرتب در حال کار کردن است. چند تا روزنامه تهديد به بستن ميشوند و با قسم و آيه از توقيف نجات پيدا مى کنند. روزنامه ها از دادستان محترم به شدت تشکر مى کنند! از طرف رييس جمهور آقاى «عباد» پيگير موضوع ميشود. بعضيها سکوت معنى دار مى کنند. بعضيها لبخند معنى دار مى زنند. بعضيها هم اخم معنى دار مى کنند. کلاً فضا طبق معمول پيچيده مى شود. عرصه مسموم و آب گل آلود است. چند سايت و وبلاگ فيلتر مى شوند. بازار شايعه داغ مى شود. مردم معطل سانسور نمى مانند و خودشان داستان هاى هيجان برانگيز و سکسى مى سازند. تاکسى ها آخرين اخبار صحيح ساخته شده را منتقل مى کنند.
ه) حتى وقتى پيش نماز مسجد محل هم به قصد قربت به شاه عبد العظيم مى رود همه چيز بوى سياسى پيدا مى کند.
نتيجه: اسدالله ميرزا دايى جان ناپلئون را در ايران تنها گذاشت و خودش رفت به خارج و سانفرانسيسکو!
نميدانم از كجا شروع كنم. بعد از سكوتي بيست روزه لب به سخن گشودن كار سادهاي نيست. شايد همان بهتر كه ساكت باشم. حالا ميدانم كه اين گونه كه من سخن ميگويم جز سكوت نيست. من به سرزميني رفته بودم بيآب و علف كه هيچ چيز براي ديدن نداشت و تفرج در آن لغتي تعريف نشده بود. ما را كه سر باغ و بوستان نبود به سرزميني بردند كه هر جا كه تويي تفرج آن جا بود.
من دري ديدم كه رو به بهشت باز ميشد. تنهايي فروخفته در خاك كه حرف ميزدند و خرابههايي كه حقانيتي را اثبات ميكردند. من كتابخانههايي ديدم در دل كوير كه ساخته بودند تا حقيقتي را كتمان كنند و خوش حقيقت را فرياد ميزدند. من با تمام وجود كوري چشمهايم را احساس كردم و فهميدم كه در پس اين پرده چيزهايي هست. من از طواف سينهخيز آن مرد فلج فهميدم كه در دنيا هنوز هم عشق هست و از اسكيتبازي آن دخترك در بين صفهاي نماز فهميدم كه مهرباناني هنوز بر اين كرهي خاك ميزيند كه نماز را ميفهمند و در حرم امن الهي فهميدم معناي حرم چيست و امنيت را درك كردم و در آغوش الوهيت چرتي زدم مستانه.
من رفته بودم تا حج كنم. تا طواف كنم آن خانهاي را كه همه در برابرش زانو ميزدند و سجده ميكردند. تا سعي كنم بين آن دو كوهي كه مادري براي نجات فرزندش پي آب ميگشت. تا بوسه بفرستم در ابتدا و انتهاي هر دور براي سنگي كه دست خدا در زمين است. حالا فكر ميكنم بايد خاموش شوم. شايد فقط يك كنسرت گيتار بتواند دلم را كه زار زار ميگريد بيرون بريزد. من دري ديدم كه رو به بهشت باز ميشد. اما بسته بود.
روز فرشته
ــــــــــــــــــــــــــــــ
کودکی گستاخ
کودکى که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد : "مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم ؟ "
خداوند پاسخ داد : "ميان تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفتم او از تو نگهداري خواهد کرد ."
اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خواهد برود يا نه ؛ "اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي من کافي هستند ."
خداوند لبخند زد :" فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود ."
کودک ادامه داد : "چطور ميتوانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نميدانم ؟"
خداوند او را نوازش کرد و گفت : "فرشتهُ تو زيبا ترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني ."
کودک با نارحتي گفت : "وقتي ميخواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟"
اما خدا هم براي اين سوال پاسخي داشت : "فرشته ات دستهايت را کنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد چگونه دعا کني ."
کودک سرش را برگرداند و پرسيد : "شنيده ام انسانهاي بدي هم در زمين زندگي ميکنند . چه کسي از من محافظت ميکند ؟"
خداوند فرمود : "فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود"
کودک با نگراني ادامه داد : "اما من به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود ."
خداوند لبخند زد و گفت : "فرشته ات درباره من با تو صحبت خواهد کرد و راه بازگشت نزد من را به تو خواهد آموخت ؛ گرچه من هميشه نزد تو خواهم بود ."
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد .
کودک مي دانست که بزودي بايد سفرش را آغاز کند ؛ پس به آرامي يک سوال ديگر هم از خدا پرسيد : "خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد ."
خداوند شانه او را نوازش داد و پاسخ داد : "نام فرشته ات اهميتي ندارد .
ولی تو ميتواني آن را مادر صدا کني ."
....................................................
متن بالا مقدمه ای بود بر این روز بزرگ . من واقعا نمی دونم این روز رو چطوری به فرشتهء خودم تبریک بگم ! مادر نازنینم روزت مبارک . در ضمن من این روز رو همینجا به همه مادران دوست داشتنی ایران تبریک می گم .
به من گوش کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی آرام
به من گوش کن، به من گوش کن
اگر او تنها چهره ای در قلب من است
به من بگو چرا، به من بگو چرا
بعد از سالهای متمادی همچنان قلبم را می لرزاند
فکرمی کنم که اين رويا نيست
من اين طور فکر نمی کنم زيرا يک رويا مرا دوست ندارد
منتظرم بمان، منتظرم بمان
در درون من براى هيچ چيز خيلی دير نيست
به من گوش کن، به من گوش کن
سوز عشق هيچ چيز را در درونت متوقف نمی کند
قلبی شکسته....
آه فراموش شدن، کاملا فراموش شدن
به من بگو، من می خواهم با تو بمانم
آه فراموش شدن، کاملا فراموش شدن
آوازهای اين جهان گويا ديگر
تمام شده، گويا همه چيز تمام شده.
مقاله خواندنى مسعود بهنود يعنى ۹۸ سال گمشده در تاريخ را حتما خوانده ايد. به بحث هاى شيرين مشروطيت فعلا کارى ندارم آنجايى که بازجوى مودب و محترم از چهار نفر فرنگ رفته هايى که شجره خبيثه روشنفکرى را در ايران اسلامى کاشتند به زشتى ياد مى کند و ميگويد که همه اينها چشم به غرب و تجدد دارند و ادامه مطلب …
اين حرف جديدى نيست. جلال آل احمد زمانى از خود بيخود شد و براى چندمين بار چرخش کرد و کتاب «در خدمت و خيانت روشنفکران» را نوشت. دکتر شريعتى هم هر گاه که قافيه کم مى آورد يک کنايهاى به «روشنفکران خودباخته» مى زد و در اين بين آقاى خامنهاى که پامنبرى هر دو نفر بود يک تزى از اول انقلاب براى خودشان دارند به اين مضمون که: «جريان روشنفکرى از اول هم بيمار متولد شد» و لابد بايد اين جريان بيمار را مداوا کرد و جالب اينکه دکتر ولايتى رفيق گرمابه و گلستان آقاى خامنهاى هم دقيقا همين نظر را دارند و اتفاقا در کتابى که در مورد مشروطيت نوشتهاند سعى کرده اند نشان بدهند که انقلاب مشروطيت از طرف روحانيت برپا شد و ريشه در جنبش تنباکو داشت و چون روحانيت عقب زده شد و روشنفکران فرنگ رفته و وابسته و (واقعا اين تعابير و نظير آنها در اين کتاب هست) فرصت طلبى کردند و انقلاب مشروطيت را به يغما بردند و …
مى خواهم بگويم که اين تز ريشه دار است و عقبه فکرى دارد. از نظر صاحبان اين عقايد روشنفکر خوب روشنفکر خاموش و لال است. روشنفکر چون بيمار است چون عليل است چون معلول ذهنى است همان به که حرف نزند، ساکت باشد چيزى ننويسد و نگويد . چون فرنگ رفته است پس لاجرم از بيگانه پول ميگيرد. مامور اجنبى است. خود باخته است. اگر هم ريگى به کفش نداشته باشد، همان معلول عقب مانده است و ياوه مى گويد. اينها به اين قائل هستند و حتى روشنفکران دينى را هم قبول ندارند. روشنفکر دينى را هم تنها به عنوان يک دکور براى نشان دادن چهره عقلانى از اسلام به دنيا تحمل مى کنند به شرط اينکه به نهاد روحانيت کارى نداشته باشد.
تمام بدبختى ما اينجا است که روحانيت و هواداران که در ظاهر حاملان سنتاند (که آن هم نيستند) روشنفکران را رقيب خود مى بينند و چون چيزى در چنته ندارند، روشنفکر خفه مى کنند.
دست و بازوى تمام روشنفکران آنهايى که بيش از يکصد سال است به فرنگ رفته و برگشته و با خود لااقل مفاهيمى مدرن وارد کردهاند، حتى دست و بازوى وابستگان و نوکران اجنبى پرست را بايد بوسيد که اگر اينها نبودند، نهاد روحانيت همين چارتا و نصفى مفهوم شبه مدرن را هم نمى گذاشت وارد شود و الان روى طالبان را سفيد کرده بوديم و چه استعدادى هم داريم در اين کارها. هر چه داريم و هر چه نداريم و ميدانيم که نداريم از همين فرنگ رفته هاى وابسته و خودباخته است وگرنه که روحانيت از عصر حجر و قجر خصوصا عصر ناصرى بدش نمى آمد. الان هم تمام سعى شان اين است که برگردانند شرايط را به همان دوران. مدرنيزم باشد اما مدرنيته به هيچ وجه نباشد. جالب اينجاست که عده اى از دوستان روشنفکر متمايل به سنت هم در اين لابراتوار تاريخى دنبال زدن يک پل از سنت به پست مدرن هستند! چه شود!
( صداي زنگ آيفون )
واااااااي اين ديگه كيه ؟ دستشو گذاشته روي زنگ يه لحظه هم امون نميده ، خبر مرگم الان باز ميكنم ديگه …
كيه ؟
- سلام دخترم
(آخه اين موقع صبح وقت خاله بازي كردنه ؟ ) عليك سلام
- دخترم خدا خيرت بده ، خير از جوونيت ببيني ، انشاا… تو زندگي …
( جون بكن ديگه بگو چكار داري ؟ ) بفرماييد ؛ امرتون ؟
- يه كمكي …
( تو گدايي يا طلبكار ؟ ساعت 7 صبح مياي گدايي؟! ) ببخشيد خانم خدا روزيتون رو جاي ديگه حواله كنه .
ساعت 7:30 صبح
( صداي زنگ تلفن )
اااااااااه … يه روز خواستيم بخوابيمها ، اگه گذاشتن
الو
- سلام خانم
(سلامت بخوره توي سرت ) عليك سلام
- حال شما خوبه ؟
( به تو چه ؟ ) خوبم ،مرسي
- ببخشيد مزاحم شدم
( خوبه خودت ميدوني مزاحم شدي ) خواهش ميكنم ، بفرماييد
- تا حالا كسي بهتون گفته چقدر صداتون قشنگه؟
تا حالا كسي به شما نگفته كه اين روش خيلي جواته ؟ بهتر بود از هموني كه شب باش چتيدي شماره ميگرفتي
ساعت 8 صبح
( صداي زنگ آيفون )
مثل اينكه امروز از خواب خبري نيست
كيه؟
- كارگر شهرداري هستيم ،كوچه رو جارو زديم ميشه يه صبحونه به ما بديد ؟
صبحونه؟! مگه شهرداري به شما صبحونه نميده ؟
- نه خانم … خب اگه نمي …
( منم كه زورم به اين بنده خداها رسيده ) صبر كنيد الان آماده ميكنم
ساعت 8:30 صبح
اين هم از صبحونه … خواب هم كه از سرم پريد ، برم يه سري به كتابخونه بزنم …
ساعت 9:30 صبح
ببخشيد آقا من ميتونم بيشتر از دو كتاب امانت ببرم ؟
- نه متاسفانه ، خب فعلا دو تا ببريد دفعهي بعد دو تاي ديگه رو.
آخه ميترسم تا دفعهي بعد اين كتابها رو برده باشن
- مگه چه كتابايي رو ميخواين؟
كتاب چرخدنده از سارتر ، كتاب نهجالبلاغه ترجمهي دكتر شهيدي وكتاب طاعون از كامو .
- هه هه
( هر هر فهم و شعور هم كمياب شده )
- ببخشيد خانم كه خندهام گرفت ولي آخه اين كتابايي كه شما گفتيد سال تا سال هم از كتابخونه خارج نميشن ، خيالتون راحت باشه …
ليگ کشتى قهرمانى کشور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
خوب ميريم به وزن يکصد کيلوگرم روى تشک A جايى که شريعتمدارى با دوبند آبى در مقابل رسول خادم با دوبند قرمز کشتى مى گيره، رسول از سوبلس بدنى خوبى برخورداره و نشون داده که به دوران اوج خودش داره مجددا نزديک ميشه، اون طرف شريعتمدارى هم کشتى گير زيرک و بدل کارى هست. دو کشتى گير روى سر و گردن هم کار مى کنند، طرفداران رسول بيشتر از شهردارى و شوراى شهر هستند و حالا يک لحظه مايه زير دو خم رو داشت. ميره سراغ سر بند و پى. لىلى مى کنه. مسگرى مى کنه. من حالا عبدالله موحد ببخشيد عبدالله رمضان زاده رو مى بينم که داره از کنار زمين تذکرات لازم رو به وزير بازرگانى ميده، خاتمى طبق معمول خوش اخلاق و سرحال داره از جايگاه با تماشاچى ها باى باى مى کنه و بعضى وقتها هم با خبرنگارها لبخند زنان عکس يادگارى ميگيره و براى همه بوس ميفرسته. خوب در اين لحظه رسول موفق ميشه که وزير بازرگانى رو خاک کنه و اولين نمره فنى رو در برگ داورى ثبت مى کنن، حالا اونور امير رضا خادم نعره مى زنه و چون کوچ برادرشه مرتب داره يک تذکراتى به مشهدى بهش ميگه، يک چيزهاييش شنيده ميشه : حرف از بيت و حکم حکومتى و اين چيزها است. [صدا قطع ميشود و بعد از چند لحظه وصل مى شود] … رسول رفته سراغ مايه کليد بارانداز، نه دوباره سراغ خود بارانداز ميره. موفق نيست. من نميدونم که داور مرتضوى چرا سرپا اعلام نميکنه. رسول همچنان داره کار مى کنه و مى خواد اينبار کنده کشى کنه، شريعتمدارى به زور مقاومت ميکنه.سر سينه رو بايد بالا بگيره . بارک الله! در همين لحظه روى تشک C کشتى بين سردار ذوالقدر و احمد خرم هم ادامه داره، ذوالقدر ميره سراغ فيتو که اين فن رو شگرد داره، خرم يک کشتى گير دفاعى است و از قدرت بدنى خوبى برخورداره در اين لحظه قاضى ميدان تقاضاى اخطار سوم براى خرم مى کنه که مورد موافقت هيات رييسه مجلس ببخشيد رييس تشک قرار ميگيره و حالا برميگرديم به تشک A که من نميفهمم چه اتفاقى داره مى افته رسول وسائل مهر و موم و پلمب رو در آورده و مى خواد دم در نمايشگاه شريعتمدارى رو ببنده! اى بابا اين چه وضعشه؟! خجالت هم خوب چيزيه! روى تشک B هم تا چند دقيقه ديگه وزير کشور کشتى حساسى با احمدى نژاد شهردار داره، مرتضوى مى خواد خودش اون کشتى رو هم سوت بزنه. چه ميکنه اين مرتضوى! [اينجاش با فوتبال قاطى شد.] عجب داوريه اين سعيد مرتضوى!
چه بايد کرد؟(قسمت دوم و آخر) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
بر کسى پوشيده نيست که فضاى فعلى جامعه ايران به شدت غير سياسى شده است. سه نمونه اخير و شاهد حى و حاضر هم موجود است: نه آزادى دکتر هاشم آقاجرى شورى بر مى انگيزد نه تجديد فراش دکتر عطاالله مهاجرانى و واکنش آميخته به سياسى کارى قوه قضاييه و واکنش هاى سياسى جميله و محسن کديور واکنشى از جانب مردم به دنبال دارد. از همه مهمتر هياهوى بازگشت ميرحسين موسوى با واکنش کسالت بار طبقات مختلف مردم و بى تفاوتى سياسى آنها روبرو شده است. (به گونه اى که حتى به نظر ميرسد شورى آش صداى خان را هم در آورده و بزرگان متوجه شده اند که مدتى است در بر پاشنه ديگرى مى چرخد. لذا بازى مغازله با مير حسين موسوى را طولانى تر کرده اند.) به ريشه يابى و فهم چرايى اين موضوع که چرا مردم غير سياسى شده اند نمى خواهم بپردازم،( اين خود مبناى يک تحقيق گسترده توسط اهل فن مى تواند باشد.) اما به نظر مى رسد که حداقل مولفه هاى جهانى در اين مساله هم درگير هستند و مى شود گفت که غير سياسى شدن جامعه موقتى و زودگذر نيست.
در هر حال منظور اين است که در اين فضاى به شدت غير سياسى هر نوع راه حل يا استراتژى سياسى بدون در نظر گرفتن اين واقعيت قطعا با شکست مواجه خواهد شد. به عنوان مثال راه حل انقلاب مخملين يا اصقلاب (Refolution) يا راهکار رفراندوم براى تغيير ساختار سياسى (رفراندوم ساختار شکن) يا تعديل آن (رفراندوم غير ساختار شکن) بدون وجود يک پلتفرم اساسى يعنى حضور مردم آماده براى دادن هزينههاى ولو اندک راه به جايى نمى برد. هر چقدر که فشارهاى سياسى بين المللى و امکان تحريم هاى گسترده سياسى - اقتصادى حاکميت در سطح بالايى قرار گرفته باشد بدون وجود نيروى مردمى سازمان يافته در داخل کارى از پيش نميتوان برد. نتيجتا شعار اساسى رفراندوم تنها به يک ترانه مبتذل بعضى از خوانندگان لس آنجلس نشين تبديل خواهد شد و يا انقلاب مخملين يک آرزوى تحقق نيافته دوستان دموکراسى خواه يا جمهورى خواه اروپايى نشين (اعم از چپ و راست) باقى خواهد ماند. بنده با اين راه حل ها در تئورى و در کليات مخالف نيستم ولى آنها را در شرايط فعلى عملى نميدانم.
اين نکته مهمى است که در شرايط فعلى هدف را گم نکنيم يعنى در نظر داشته باشيم که هم ساختار سياسى ما غير دموکراتيک است و هم نحوه حکومت کردن حاکميت ايرادات فراوانى دارد (بحران کارآمدى) و هم حکومت فعلى دچار بحران مشروعيت است. اينها همه هست و در آن شکى نيست ولى تمام راه حلها ولو راه حل اصلاحات از درون با تز فشار از پايين و چانه زنى از بالا، به عامل حضور مردم در صحنه به معناى واقعى بستگى دارند. پس تمام راه حل ها به يک مساله مهم مشترک تحويل مى شود و آن اين است که چگونه مردم را به صحنه آوريم. هيچ استراتژيى بدون ارائه يک راهکار عملى در اين زمينه نمى تواند مورد ارزشيابى قرار گيرد و البته اين شرط کافى براى موفقيت هم نيست.
نگارنده اين سطور پيشنهاد مى کند که تمام گروه هاى سياسى هم و غم خود را براى به صحنه آوردن مردم در عرصه هاى عمومى و اجتماعى و نه در عرصه هاى تند و حاد سياسى بکار برند. (که اين عرصه هاى تند و حاد نه مورد استقبال مردم قرار خواهد گرفت و نه قدرت قهريه حاکميت اجازه نشو و نمو را به آن خواهد داد.) به اين صورت که با پيش کشيدن موضوعات مرتبط با ناکارآمدى حاکميت که چندان رنگ و بوى سياسى هم ندارند عرصه عمومى را در جهت فعال شدن سوق داد. مثلا خواسته هاى صنفى معلمان يک حرکت منطبق با اين تحليل است. يک فضاى بسيار مناسب براى فعاليت، موضوعات سبز و زيست محيطى است. همچنين پيگيرى مطالباتى مانند شفاف سازى قانون ماليات ها و يا پيگيرى امور مديريتى شهرى، مبارزه عليه ساخت و سازهاى بى رويه و بورس بازى در بخش مسکن، تشکيل يک سازمان غير دولتى گسترده عليه تصادفات و مرگ و مير جاده اى و . . . اينها همه مثال هايى از اين دست هستند. استراتژى نامه نوشتن به مقامات و مورد سوال قرار دادن آنها حول موضوعاتى مانند کاهش بروکراسى ادارى و يا به فرض حل مشکل ترافيک مورد بعدى است. (فرض کنيد يک نيروى پيگير دانشجويى با هزاران عضو خواهان حل مشکل ترافيک تهران ميشد. هر روز هم به سران نظام نامه مى نوشت. آيا به نظر شما اشکالى در اين کار بود؟!) هر کدام از اين موارد مى توانند هم به عنوان يک هدف و هم به عنوان يک استراتژى مورد استفاده قرار گيرند. يعنى ميکرودموکراسى هم در اين ميان ميتواند بيشتر تقويت شود. قبول دارم که چنين پيشنهاد هايى در اين فضاى دلمرده خوشبينانه به نظر مى رسد ولى در هر حال به دليل اينکه اين فعاليت ها هزينه هاى سياسى بسيار ناچيزى دارند مى توانند مورد توجه قرار گيرند.در کنار اين راهکارها فعاليت هاى حقوق بشرى و حتى آنهايى که رنگ و بوى سياسى هم ندارند مانند مورد افسانه نوروزى و کبرى رحمانپور فعاليت هايى بسيار سازنده و مهم هستند که بايد بيش از پيش مورد توجه قرار گيرند. در طى چنان دوران گذارى است که ميتوان به راه اندازى جنبش هاى آرام و بدون خشونت به طور جديترى اميد بست.
چه بايد کرد؟ (۱) ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
اصلاح طلبان حکومتى از جان مردم چه مى خواهند؟ اين سوال خوبى است. بهزاد نبوى مى گويد:« راهى بهتر از شرکت در انتخابات نمى شناسيم.» بلافاصله اين سوال مطرح مى شود که آقايان اصلاح طلب اين «راه» شما به سوى کدام هدف است؟ ميگويند:« قصد داريم اصلاحات را در چارچوب ظرفيت هاى موجود در قانون اساسى ادامه دهيم.» بسيار خوب اين حرف ظاهرا نامعقولى نيست اما مقبول نيست :
يکم. افسانه اصلاحات يک امر مجرد و يا انتزاعى نيست. اصلاحات برنامه مى خواهد. برنامه اصلاح طلبان حکومتى و خصوصا برگ برنده آنها مير حسين موسوى چيست؟ آيا باز هم قرار است يک ترکيب خطى از سليقه نامه هاى کارگزاران، مشارکت، سازمان مجاهدين و مجمع روحانيون به همراه چند لفظ پر طمطراق و در عمل بى خاصيت مانند ترکيب سو تفاهم برانگيز «مردمسالارى دينى»، يک هفته قبل از انتخابات با پرچم سه رنگ ايران و آهنگ سپيده لطفى و شجريان و در هم تنيدن «شور و شعر و شعور مردم» به عنوان مانيفست اصلاحات صادر گردد؟
دوم. اصلاحات اگر محتاج فشار از پايين است، چنين فشارى ديگر موجود نيست و نخواهد بود که سهل است اصلاح طلبان حکومتى حتى اگر عزت الله سحابى محبوب بين دانشجويان را هم به ميدان بياورند (فراموش نکنيم که در بهار سال ۱۳۷۶ قبل از رد صلاحيت سحابى، در يک نظر سنجى در دانشگاه اميرکبير خاتمى با فاصله بسيار زيادى نسبت به سحابى دوم شده بود) بعيد است شور و هيجانى در بين دانشجويان برانگيزد، حتى پيش بينى مى کنم که احتمال شکست ميرحسين موسوى در مقابل ولايتى يا لاريجانى به دليل ادبار مردم به اصلاح طلبان بالا است. به عبارت بهتر مردم با صداى بلند به اصلاح طلبان اعلام کرده اند که ما به شما ديگر احتياج نداريم. به عنوان نمونه در همين ماجراى قتل زيبا (زهرا) کاظمى حرکت هاى خودجوش و مستقل از مسامحه کارى هاى اصلاح طلبان، در بين فعالان سياسى و هواداران حقوق بشر بوده که لااقل امکان زنده نگه داشتن و پيگيرى پرونده را فراهم آورده است. در حقيقت اصلاح طلبان مدتى است که به طور رسمى به عنوان يک نيروى نخودى در فضاى سيال سياسى ايران سرگردان هستند و بر هيچ روند و سناريويى عملا نمى توانند اثر گذار باشند. بعد از شکست مفتضحانه طرح تحصن و بى اعتنايى مردم به اخراج شدن رسمى آنها از حاکميت، فرصتى براى ايفاى تدريجى نقش يک اپوزيسيون ضعيف و محافظه کار مانند ملى مذهبى ها و بازسازى درونى و سازمان دهى تشکيلاتى و آموزش و انتقال تجربيات فعاليت سياسى ايجاد شده بود، اما از آنجايى که اصلاح طلبان حکومتى ما منفعل بودن در پوزيسيون را به فعال بودن ولو اندک در اپوزيسيون ترجيح مى دهند دوباره سنگ بزرگ برداشته و تنها به خاطر اينکه به قول خودشان از ساحت مقدس قانون اساسى و نظام يادگار امام عزيزشان دفاع کنند، به سوى حراج تتمه آبروى خود هجوم آورده اند. در هر حال اين نکته مهمى است که اگر زمانى اصلاح طلبان چماق «دور بودن از واقعيات موجود» و «عدم همراهى مردم» را بر سر اپوزيسيون خارج کشور و «براندازان» مى کوبيدند اکنون خود در اين زمينه سزاوار سرزنش هستند. واقعيت اينجا است که مردم البته به جناح راست و يا استبداد رو نياورده اند، بلکه دو ويژگى انفعال و غير سياسى شدن بشدت در بين مردم رواج پيدا کرده، در نوبت بعدى توضيح خواهم داد که چگونه ويژگى اول مضر و ويژگى دوم مى تواند مفيد به حال دموکراسى خواهى ما باشد.
سوم. قانون اساسى ما مشحون از پارادوکس هاى زيادى است به گونه اى که ولايت مطلقه هم در چارچوب بخش هايى از وظايف خود در قانون اساسى عمل کرده است هر چند ممکن است عملکرد ولى فقيه با بخش هايى ديگر همخوانى نداشته باشد و اين از مشکلات اساسى قانون اساسى ما است. «تبلور ظرفيت هاى پنهان قانون اساسى» که شعار اصلاح طلبان است يعنى تبلور پارادوکس هاى بيشتر. نشان دادن سهوى تنگناها و تناقض ها البته اشکال ندارد و اتفاقا از معدود نقاط مثبت دوران اصلاحات است ولى هزينه هاى پرداخت شده و در صدر آنها از دست دادن زمان براى تشکيل ساختارها و نهاد هاى دموکراتيک بسيار بالا بوده و اکنون تکرار دوران آنچنانى «تبلور» تنها دور ريختن زمان است.
چهارم. تئورى چانه زنى از بالا مستلزم ارائه يک بيلان کارى است. بايد ديد که چرا اصلاح طلبان نتوانسته اند در اين هشت سال به طور مطلوب از بالا به چانه زنى بپردازند و اکنون چه شرايطى پيش آمده که انجام چانه زنى ممکن شده است. حال اينکه شرايط داخلى و خارجى چيز ديگرى را نشان مى دهد. اما يک نکته مهم تر اينکه افراد چانه زن از بر ملا کردن پيشاپيش موضوعات چانه زنى خود قاعدتا نبايد باکى داشته باشند، چرا اصلاح طلبان شفاف به حاکميت يکدست حالى نمى کنند که موضوعات چانه زنى آنها چيست و در صورت پيروزى در انتخابات براى چانه زنى بر سر بند به بند اين موضوعات خواهند آمد؟ چرا پنهان کارى در اينجا هم وجود دارد؟
پنجم. عزم جدى به دوگانه کردن حاکميتى که به شدت به سمت يکدست شدن کامل اشتياق وافر از خود نشان مى دهد، نيازمند دلايل قوى است. حجاريان در مصاحبه هاى اخير خود مى پذيرد که مردم مشکل معيشتى دارند و در صحنه نيستند، با اين حال معلوم نيست که اصرار براى دوگانه کردن حاکميت براى چيست؟ اگر مردم مشکل معيشتى دارند (نه به مفهوم مبتذل جناح راستى آن بلکه به اين معنى که مردم با ناکارآمدى نظام مشکل دارند) چرا مردم را با انگيزههاى ديگر به صحنه بياوريم تا حاکميت دوگانه شود و مشکل ناکارآمدى نظام بدتر گردد؟ آيا اساسا مردم ما به حد کافى درايت ندارند که چنين پارادوکسى را متوجه شده و اسير تبليغات دوم خردادى ها قرار نگيرند؟ واقعيات موجود نشان مى دهد که مردم به هر دليل و علت اين نکته ظريف را دريافته اند. آرى درست يا غلط مردم مشکل معيشتى دارند!
در نوبت بعد در مورد راهکارهاى دراز مدت براى پيگيرى مطالبات در فضاى غير سياسى شده موجود که عموما بايد مطالبات مربوط به کارآمدى و خواست هاى حقوق بشرى به طور توامان باشد خواهم نوشت.
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.